۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

ره پنهان بنماید


هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره​ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد (۱)
نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند

چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببین این دم سبحان به کجاهات رساند

به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند

دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش (۲)
به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند

هله خاموش که بی​گفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند


مولانا

(۱) اشاره دارد به قربانی کردن گوسفند. وقتی قصاب گوسفند را میگشت و از درخت آویزان می کرد بعد در پوست او می دمید تا پوست را راحت جدا کند. مولانا از این مثال استفاده کرده است و میگوید قصاب کشته خود را رها نمیکند بلکه از دم خود در او که حالا بی نفس شده می دمد.

(۲) در مدح شمس

Excerpt: Rumi poem