۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

شوق


امشب از میون انبوه کار ها و برنامه های آینده یکهو به یاد تو افتادم. به یاد تو و تازگی ات. به یاد اون لحظه هایی که شوق چیزی همه ی وجودت رو می گرفت و شروع می کردی به تجسم کردن اون چیز. بهش فکر می کردی... درباره اش حرف می  زدی ..راجع بهش می خوندی...باهاش رویا می بافتی...کم کم اون خواسته همه جا رو تو زندگیت می گرفت و ما رو هم درگیر می کرد    

.به یک چیز هایی رسیدی به خیلی هاشون هم نه. رسیدن یا نرسیدنش به کنار .. شوقت هنوز تو یادمه 

کجایی تو الان مهدی؟