۱۳۹۵ فروردین ۱۲, پنجشنبه

جیب کوچک خالقم



حس می کنم در محضر خالق هستم. دنیا تا دیروز پر بود از پر و خالی. پدری که رفت و رفت و نابود شد. خوشیهایی که رفتن و نابود شدن. دنیا خیلی خیلی بزرگ بود و بی در و پیکر. چهارماه از مرگ پدر میگذره. نمیدونم به دلیل این مرگه یا به دلیل این همه فشارهای دیگه است. هر چی هست خیره. چون الان دنیا برام کوچک شده. بابا دیگه خیلی دور نیست. انگار دست دراز کنم دستم بهش میرسه. مشکلات جلوی چشم خالقم رخ میده. این حس البته چند روز پیش به شکل یه حس شبانه شروع شد. اینکه یوهو وسط مسیر برگشت به منزل حس کردم خالق دارم!
... محمد