به همراه بچه و همسرش اومدند شام خونه ی ما. خانمش و بچه فقط زبان کرهای بلد بودند و نمیشد باهاشون حرف زد. اما دوست خندان و شیطون من کمی انگلیسی بلد بود. اون شب آبگوشت خوردیم و با زبانهای انگلیسی و اشاره کلی سر به سر هم گذاشتیم. به دختر دوساله ام هم خیلی خوش گذشت که با بچه ی اونها بدوبدو میکردند و روی مبل بالا پایین میپریدن. به من میگفت بیگ بِرادِر.
میگفت همه ی خونه رو خودش کفپوش چوبی کارگذاشته بود تا در چند سال آینده راحت باشه. گفت چند هفته ی دیگه بیاین خونهمون. گفتیم حتما.
چند روز بعد از اون مهمونی بهش پیام دادم رفیق اَرّه داری واسه چند دقیقه ازت قرض بگیرم؟
دو هفته جوابی نیومد. حتا دعوت هم نکرد. دیگه مطمئن شدم که چیزی شده و شاید شوخی بدی کردم که دیگه نمیخواد حرف بزنه. تا اینکه خانمش پیام داد از مبایل رفیقم که سه هفتهس ای سی یو اِ و
بیهوشه
ناگهان تو خونه افتاده بود زمین. عین آدمی که باطریش تموم شه. چند ماه گذشته و این روزها به شدت حالش وخیم شده. خیلی دعا می کنم برگرده پیش بچه ی کوچکش و پدری کنه.
... محمد
میگفت همه ی خونه رو خودش کفپوش چوبی کارگذاشته بود تا در چند سال آینده راحت باشه. گفت چند هفته ی دیگه بیاین خونهمون. گفتیم حتما.
چند روز بعد از اون مهمونی بهش پیام دادم رفیق اَرّه داری واسه چند دقیقه ازت قرض بگیرم؟
دو هفته جوابی نیومد. حتا دعوت هم نکرد. دیگه مطمئن شدم که چیزی شده و شاید شوخی بدی کردم که دیگه نمیخواد حرف بزنه. تا اینکه خانمش پیام داد از مبایل رفیقم که سه هفتهس ای سی یو اِ و
بیهوشه
ناگهان تو خونه افتاده بود زمین. عین آدمی که باطریش تموم شه. چند ماه گذشته و این روزها به شدت حالش وخیم شده. خیلی دعا می کنم برگرده پیش بچه ی کوچکش و پدری کنه.
... محمد
Excerpt: ...
لطفا اگر از مطلبی خوشتون اومد با دوستانتون در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید..
1 نظر:
من هم دعا میکنم این روزهای سخت تمام بشه برای اون خانواده. دعا میکنم روزهای خیلی شادی پیشرو داشته باشند که این روزهاشون فقط مثل خوابی هولناک به نظر بیاد.
ارسال یک نظر