روبهی می دوید از غم ِ جان
روبه ِ دیگری بدیدش چنان
گفت: خیر است؟! بازگوی خبر
گفت: خر گیری می کند سلطان
گفت: تو خر نه ای، از چه می ترسی؟
گفت : دانم و لیک مدعیان
می ندانند و فهم می نکنند
خر و روباهشان بود یکسان
زان همی ترسم ای برادر من
که، چو خر، بر نهندمان پالان
سعدی ِ عزیز
Excerpt: Saadi said.
3 نظر:
نیست شاه شهر ما بیهوده گیر
هست تمییزش سمیعست و بصیر
آدمی باش و ز خرگیران مترس
خر نهای ای عیسی دوران مترس
لیک مدعیان
می ندانند و فهم می نکنند
خر و روباهشان بود یکسان
:)
ارسال یک نظر