۱۳۸۰ بهمن ۵, جمعه

نامه هايي به يك نرگس (2)





فرستنده: ابراهيم فيض زاده

بسيار متاسف شدم از خواندن متن مربوط به نرگس. خواستم از طريق سايت شفا به نرگس خانم بگم كه من حاضرم بخشي از مخارج معالجه ي ايشان را تا انتهاي سلامتيشان بپردازم. براي اين كار از هيچ كمك فكري و مالي دريغ نخواهم كرد. (تلفن شما به اي ميل نرگس جان فرستاده شد.)



فرستنده: حميد رضا اًشتري

سلام. چقدر خوب ميشد از اين نامه هاي دردناك در هيچ جايي نبود. براي نرگس من هم دعا مي كنم.



فرستنده: مريم

سلام نرگس. خوب من. عزيز دل من. نرگس جان. مگه ميشه ساعت از 11 شب بگذره و من تو فكر بيمارايي مثل تو نروم. تو با اين نامه ات ساعتهاي 11 شب بسياري از انسانهاي پاك را از آن خودت كردي. تو خوب ميشي. من قسم ميخورم. قسم ميخورم. به قرآن قسم ميخورم. به خداي لا شريك قسم ميخورم. به عترت فاطمه. به پاكي مريم مقدس قسم ميخورم تو خوب ميشي. فقط بايد باور كني. باور....باور....



فرستنده: ميترا پرستو!

بخاطر احساسي كه از خواندن نامه ي نرگس بمن دست داد مطلبي در وبلاگم نوشتم. خوشحال مي شوم به او بگويي كه كه وبلاگم را بخواند. (وب نويس پرستو).

از وقتي نامه ي نرگس رو خوندم دلم گرفته، بيشتر از اون بغضي كه از خوندن نامه ي ديگر دوستان گلويم را ميفشرد. اين هم نشانه اي ديگر براي من و ديگر آزادگان است كه خدا را لمس كنيم، آنهم از نگاه دردآلوده ي يك خواهر پاك و آسماني.

چقدر احساس درماندگي كردم كه فراموش كرده بودم انسانهايي را كه جسم دردمندي دارند، و با اين حال پرواز را مي دانند و من با چنين جسم بي دردي هنوز در چگونگي پريدن درمانده ام و براي فرار از شماتتها كه بيشترشان هم از سوي روح خودم مي باشد، بهانه هاي پوچ و تاريك مي آورم.

كاش با نرگس دوست بودم، كاش با نرگسها آشنا بودم و آنوقت از مغز استخوانم به آنها تكه اي بزرگ هديه ميدادم و آنوقت بخاطر اين كار، مرا هم با خود به پرواز مي بردند و به من نيز ياد ميدادند كه براي پرواز بهانه اي نياورم.

آرزومند آرزوهايت



فرستنده: طناز فرازي

...الان كه دارم تايپ ميكنم با اينكه چند روزي از اين جريان گذشته، اشكم خود بخود مياد و دستام ميلرزن. براش دعا مي كنم.



فرستنده: شيربد

با سلام. داستان نرگس جان آتشي زد به جان ما، اگر ديديش سلام مرا نيز برسانيد و بگوييد كه هميشه براش دعا مي كنم و اگر كاري از دست ما برآيد در خدمت هستيم. شاد و سبز باشيد. شيربُد



فرستنده: سميرا

مادر دو بچه هستم و گاهي با اينترنت آنها به وبلاگها سر مي زنم. وقتي ديشب شفا را خواندم، بي اختيار از اين همه محبت ذاتي ايراني ها گريه ام گرفت. ماها چقدر خوبيم ولي اين خوبي رو فراموش مي كنيم و به جان هم مي افتيم...از قول من به نرگس بگوييد: عزيزم، گلم، دستات رو تو دست خدا بذار و آرام باش كه او داره خوبت مي كنه مامان. قربون اشكات برم. نذر كن. من هم يه سفره ي ابوالفضل ميدم تا تو و بقيه ي بيماراي سرطاني خوب بشن. اميدوارم همينجا تشكراتت رو بعد از خوب شدنت بخونم. يادت نره به ما بگي خوب شدي ها گلم. مامان. عزيز. ماها همه منتظرتيم. من تا بهبودي كامل تو هر شب ساعت 11 كه همه دارن دعا ميخونن، دعا خواهم خواند. دهاهاي دلم فداي يك تار موي تو.



تلفني هم از يكي از دوستانم داشتم بنام سعيد آقا كه درباره ي نرگس سوال ميكرد و فكر ميكرد كه ايشان با من نسبتي داره. بعد از اينكه فهميد كه او فقط يك خواهر نديده و نشناخته براي من است گفت: براش بنويس كه به خدا قسم مي خورم كه سالانه هزاران بيمار اينچنيني خوب ميشن و ازدواج ميكنن و تا آخر عمر راحت زندگي ميكنن. نبينم كه ديگه نااميد باشي.



فرستنده: نيكو احمدي

نرگس جون، من هر شب ساعت 11 به وقت اينجا (10:30 صبح ايران) برات مي كنم. ساعت 11 شب به وقت ايران اينجا تو مدرسه ام ولي مطمئن باش تو كلاس هم برات دعا مي كنم :)

نرگس جون به نظر من شما بايد نوارهاي دكتر آزمنديان رو يگيري، كتاب داستان شفابخش هم بخونين. مطمئن باش معجزه ميكنه:)

*

اميدوارم خدا سلامت و نيروهاي معجزه آساي روحي را از خزانه ي غيبش بسوي بدن نرگس و بقيه ي بيماران سرازير كند.

فكر كنم بعد از شفاي كامل نرگس جان، او بايد يه مدتي هر شب براي همه ي ماها دعا كنه! راستي نرگس خانوم، وقتي كه خوب شدي شيريني ميدي؟!!

من كه خامه اي دوست دارم ياد يه جوك افتادم! يكي ميره تو مغازه ي شيريني فروشي و ميگه: داداش كيك چهار طبقه دارين؟ صاحب مغازه ميگه: آره. يارو ميگه: لطفا از طبقه ي چهارمش صد گرم بدين !

حالا اين نرگس خانوم ما نرن صد گرم شيريني بگيرن، بيارن واسه ي اين همه جمعيت و بعد بگن بخدا از يه كيك چهارطبقه برداشتم! من كه خودم شخصا يك كياو شيريني عالي و داغ ميخوام. شما رو نمي دونم! لطفا سفارشاتون رو زودتر بفرستيد. چون هرلحظه ممكنه نرگس عزيز خوب بشه ها! ما گفتيم كه نگين نگفتي!

دوستت داريم...........محمد و ساير دعا كنندكان