۱۳۸۰ بهمن ۷, یکشنبه

زين شمعهاي سرنگون، زين پرده هاي نيلگون

خلقي عجب آيد برون، تا غيبها گردد عيان

اي دل

سوي دلدار شو، اي يار، سوي يار شو

اي پاسبان!

بيدار شو،

خفته نشايد پاسبان!

هر سوي شمع و مشعله (= مشعل)

هر سوي بانگ و مشغله (= مشغوليت)

كه امشب جهان حامله زايد جهان جاودان

تو گِل بُدي و دِل شدي

جاهل بُدي عاقل شدي

آن كو كشيدت اينچنين

آنسو كشانَد كش كشان (= كشان كشان)



خب پس خدا رو شكر براي امروز كه اگر آنسو كشيده شديم، خودبخود و با فكر كردن به زيبايي باز بسوي آرزوهايمان كشيده ميشويم.

اي خدا!

اين وصل را هجران مكن

سرخوشان عشق را

نالان مكن

باغ جان را تازه و سرسبز دار

قصد اين مهستان و اين بُستان مكن

بر درختي كه آشيان مرغ توست

شاخ مشكن، مرغ را پران مكن

گرچه دزدان

خصمِ روزِ روشنند

آنچه ميخواهد دل ايشان

مكن

نيست در عالم ز هجران تلختر

هرچه خواهي كن

وليكن

آن مكن



دوستدار همه (چه جوات ها! و چه با كلاسها!).......... محمد



(تصحيح: در نامه ي ارسال شده توسط آقا/خانم نيكو احمدي عزيز به نرگس خانم من اشتباهاً اسم كتاب ايشان را داستان شفابخش نوشتم كه ايشان بموقع تذكر دادند. پس اصلاح ميكنم:

نرگس جون، كتاب ” دستان شفابخش“ را حتما حتما حتما بخوان. باشه؟ نيكو دوستت داره كه بهت اين پيشنهاد رو كرده)