۱۳۸۰ بهمن ۹, سه‌شنبه

زيبايي يعني استحكام



گُل زيباست ولي زيباترين گُلها آنهاييست كه در بيابان و شرايط سخت مي رويند. يه بار با يكي از دوستام رفتم تو بيابونهاي اطراف اصفهان. گلهايي اونجا پيدا كرديم كه گل سرخ جلو پاش لُنگ ميندازه. جالب هم اين بود كه اين گلها خود رو بودند. به حدي مقاوم و خاردار بود كه آدم ابداً نميتونست اونها رو بچينه. من دستكش پوشيدم و يكيشون رو كشيدم تا بكنه. باور نمي كردم. به حدي مقاوم بود كه دستم درد گرفت و اخرش هم نكند. ميخواست از ريشه در بياد ولي كنده نمي شد. با چاقو به سختي سرش رو بريدم و بالاخره چيدمش. احساس پيروزي ميكردم. شايد باور نكنيد. تا سه هفته تازه موند بعد يواش يواش چروك شد. آدم عشق ميكنه وقتي مقاومت اين گلها رو ميبينه. زيبايي بيشتر در استحكام بيشتره. اگه حرفاي گاندي زيباست بخاطر سوسول بودنش نيست. بخاطر استحكام فكريشه. خودش ميگه: ”بهترين معلم من قرآن است.“ اگه پيام محمد بسيار شيرينه بخاطر مقاوم بودنشه. اگه تولستوي زيبا مي نويسه بخاطر چنگ زدن فكرش به نهادش بوده. اگه حرفهاي دكتر الهي قمشه اي زيباست، بخاطر استحكام باورهاش و بوي يقينشه. اگر هم چيزي زيبا نيست، بدليل محكم نبودنشه.



دوستدار باورهاي محكمتر.............محمد



كمي هم فلسفه:

فلسفه آسونترين درس زمينه. پيچيدش كردن ولي اصولش همين مكالمات مردم تو اتوبوس و تاكسيه.

در عالم همه جا ”وجود“ هست. مثل هوا همه جا رو گرفته انكارش هم نميشه كرد. هر چيزي وجود داره. اگه وجود نداشته باشه، يه چيز ديگه جاش وجود داره. حتا در خلاء هم « عدم حضور هوا» ”وجود داره“.

حالا اگه دور اين وجود در يه جايي خطي بكشن كه مرز پيدا بكنه ميشه ”ماهيت“. مثلا بدن من يك ”ماهيته“ زيرا با يك مرز از بدنهاي مردم جداست. از ميز جداست. (و وقتي من بميرم اين مرز برداشته ميشه. و من هم تو ميشم، هم گلدون ميشم. هم ستاره ميشم. زيرا كه جزئي از ”وجود“ ميشم. ما از خداييم و بسوي او باز مي گرديم)

حالا بحث فلسفه اينجوريه كه كل بحثهاي عالم يا پيرامون ” هست“ است و يا پيرامون ”چيست“.

اقسام ”هست“: 1- وجود 2- ماهيت

اقسام ”چيست“:

1- چيستيِ وابسته به ذات. مثل حركت كه بايد ذاتي باشد تا حركتي باشد. يا حرارت كه بايد منبعي داشته باشد. به اين چيستي وابسته به ديگري ميگن: ”عَرَض“

2- چيستي قائم بذات. مثل عقل يا جسم. يا ماده كه به خودش تكيه دارد و صفت نيست (هر چند كه من خودم فكر ميكنم جسم صفت يك چيز ديگريست. اما بايد طبقه بندي معمول را گفت.) به اين چيستي قائم به ذات مي گويند: ”جوهر“.

”جوهر“ به 3 قسمت تقسيم ميشود:

1- عقل (كه متخصص همه چي هست و به چيزي وابسته نيست)

2- نفس ( كه نيازي به ماده ندارد و در ذات است ولي ارتباط با ماده دارد. مثل: احساس شهوت. احساس پختگي. احساس زيبا شدن. احساس تحت حمايت قرار گرفتن. و اصل نفس يعني خواستن. اگه نفس رو از آدم بگيرن هيچي نميمونه. چون خواستن رو از او گرفتن و بدون خواستن انسان چيزي نيست.

3- جسم كه به دو دسته تقسيم ميشود: 1- هيولا (يعني شيمي داخل جسم. مثلا مواد شيميايي اي كه يك هلو از آن تشكيل شده و جسم بدون ظاهر هم به آن ميگن. هيولا معمولا به كياني ميگن كه صورت ظاهر ندارن.) ......2- صورت ظاهر جسم.

اقسام عَرَض هم 9 تاست: 1- كميت 2- كيفيت 3- وضعيت 4- عينيت 5- متاع (سبب) 6- جَدَه (توانايي و تازگي) 7- فعل و انفعال 8- مِلك 9- اضافه

همين بود. به همين سادگي. بقيش ديگه جزئياته.

هر چيز كه هست آنچنان مي بايد.....ابروي تو گر راست بُدي، كج بودي