۱۳۸۰ بهمن ۲, سه‌شنبه

پينوكيو



دوستم مي خواست منو توجيه كنه كه تو دنيا جاهايي هست كه تاريكه تاريكه. مي گه فكرهايي هست كه تاريكه و راهي به روشنايي نداره. اما خوشبختانه اين حرف بزرگترين دروغ عالم است. دوستم گفت هميشه كه روز نيس. هميشه شبي هست. گفتم: در شب چراغهاي فروزاني مي سوزند كه ما را به مهماني نور مي برند. گفت: اگه آسمون ابري باشه چي؟ اگه هيچ چي ديده نشه؟ گفتم: صدا، صدا هم مثل نور راهنماست. بارها در تاريكي با صدايي راهنمايي شديم. گفت: اگه بيفتي تو شكم نهنگ چي؟ بي اختيار ياد بحث جديدم با يكي ديگه از بچه ها افتادم و حكايت پينوكيو. وقتي پينوكيو افتاد تو شكم ماهي روجيش رو خيلي از دست داده بود ولي در او ظلمت كامل ديد صدايي مياد. رفت و رفت تا بالاخره نور شمع پدر ژپتو رو تو اون تاريكي پيدا كرد.

امروز فهميدم حتا تو تاريكترين تاريكيها هميشه چراغ نور پدر ژپتوي ما، همون خالق ما كه ما رو از خاك سحرآميز آفريده، وجود داره. يكي هست كه دوستمون داره و همه جا هست. حتا تو شكم ماهي. با يه عالم كتاب و دانش و راه حل.



دوستدار تمام پينوكيوهاي روي زمين..............محمد