۱۳۸۰ بهمن ۲۱, یکشنبه



در مورد نرگس خيليها احوالش را پرسيدن. راستش نمي دونم چي بگم. من ازش هيچ پيامي نداشته ام. چند بار بهش پيام دادم كه به ما اي-ميل بده، هيچ جوابي نداشتم. دكتر بدري فر هم جواب اي - ميل مرا ندادن. نمي دونم چي شده. به اميد خدا در حال شفا گرفتنه. از تمام دوستاي نرگس كه اينجا رو مي خونن ميخوام يه پيامي از احوالات او بما بِدن. ميتونين پيامتونو به اي -ميل من بفرستين يا مستقيما در بخش ” شما براي شفا بنويسيد“ بذاريد. به هر حال هنوز هم هر شب ساعت 11 دست به دعا هستيم.



امروز صبح براي تحويل بسته هاي كتابهاي خريداري شده رفتم سر قرار. يكي از خريدارها مردي بود حدود سي ساله و بسيار خوش پوش. موقع خداحافظي يه چيزي گفت كه منو به فكر واداشت. گفت: آقا محمد، با ذهن خوذت يه مطلب بنويس راجع به فقر مردم. گفتم چرا؟ گفت: ”ميخوام ديدگاه اميدواركننده اي در اين رابطه بخونم. من وقتي فقير مي بينم نمي دونم بهش پول بدم يا نه. اگه بِدم كه تنبل ميشه. اگه نَدم كه ممكنه بميره.“ به خودم رجوع كردم و گفتم: اين نزاع بين عقل و دله. دلت ميگه پول بده و عقلت دورانديشي ميكنه و ميگه نده. حالا اگه فكر ميكني كه عاقلي پول رو نده. اگه عاشقي پول رو بده. اگه نمي دوني كدوم اينهايي اول خودت رو پيدا كن. خلاصه بعد از اين گفتگوي كوتاه از او خداحافظي كردم و در راه ياد جمله اي از دكتر وين داير افتادم: ” در كمد لباس من هميشه يك كت و شلوار هست كه جيبهاي آنرا كنده ام. براي اينكه بدانم آخرين كت و شلواري كه مي پوشم جيب ندارد.... در كمد لباس من لباسهايي هستند كه ظاهرا مال من هستند اما باطنا مال من نيستند چون سالهاست آنها را نپوشيده ام. آنها موانعي بر سر راه ورود لباسهاي تازه تر به كمد لباسهايم هستند. من تمام لباسهايي را كه مال خودم نيستند را بخشيدم تا راه ورود انعام الهي به كمد من باز شود.“



دوستتون دارم .... محمد