۱۳۸۰ اسفند ۲۰, دوشنبه

ديگران را تحقير كنيم، تحقير مي شويم!



ديروز يه جلسه اي بودم كه توش كتاب مولانا تفسير مي شد. اونقدر خنده ام ميگيره وقتي آدم بزرگايي رو مي بينم كه فكر مي كنن همه بچه اند و مي تونن هر تحقيري به همه بكنن. معلمهايي كه براي كوچك كردن ديگران، بعضي ها رو بزرگ مي كنن.

من اعتقاد دارم كه اگه مولانا نقطه ي اوج كمال بود يا اگه آقاي دكتر وين داير آخرِ انسانيت بود، نسل بعد هرگز بوجود نمي آمد. پس هنوز راه انسانيت كار داره واسه انجام دادن. كاري كه عمر اونا كفافه انجامشو نداد. من ابدا زير يوغ افرادي كه بخوان شخصيت آدمها رو بنام عرفان، معنويت و غيره خرد كنن، نمي رم.

وقتي من به اين آدم گفتم كه ما اشرف مخلوقاتيم گفت: كي اينو گفته؟ گفتم: قرآن. گفت: قرآن به تو نگفته كه!

مثلا فكر مي كرد كه خيلي چيزه كار درستي جلوي جمع گفته كه نشاندهنده ي اوج كمالشه! اما من فكر مي كنم كه اين خرد كردنه نه درس دادن. درسته، من كه خودم كه مي دونم اشرف موجودات نيستم و اين جمله يه اميده براي من، اما افسرده هم نمي شم كه چرا نيستم. من دلي سربلند و سري سر به زير دارم.

اين توهين به من ثابت كرد كه آدمها چقدر ميتونن از طرز فكرشون دور باشن. من اين آدم رو و بقيه رو دوست دارم، اما مرامه من اينجوري بوده كه به شخصيت همه احترام ميذارم و اجازه نمي دم كه بنام عرفان به شخصيتشون توهين كنم. همانطور كه محمد (ص)، پيامبران الهي و توحيدي، حافظ، مولانا، دكتر الهي قمشه اي، دكتر وين داير، انشتين، دكتر حسابي و ... به هيچكس توهين نكردند. حتا پيامبر ما به ادب شهره ي آفاق بوده و هست.

يه خانومي سؤال كرد كه: چرا بايد با زجر و درد به سوي خدا رفت. چرا با عشق و لذت به سوي او برنگرديم. آن استاد گفت: چاره اي نيست. اينطور خواستند از ما كه ما گريان باشيم. هستند كساني كه با شوق هم مي روند ولي همه ي راهها براي همه نيست. اما شوق رو بزرگان داشتند نه ماها.“ اين درسته اما با كسي كه از رنج كشيدن بدش مياد اينطوري حرف نمي زنن. كداميك از اولياي خدا اينطور با مردم خشونت داشتند. با اين آدمه حساس بايد از در شوق گفت. براي رسيدن به خدا شوق و شور بايد داشت. بايد با شور زندگي كرد. بايد از ته دل خنديد. بايد بيرون ريخت اين بيماريهاي رواني را. وقتي من به استاد گفتم: ” اما چيزي كه تو قرآنه اينه: ” ما به جهانيان گفتيم يا به كراهت و جبر و زور بسوي ما باز گرديد يا به شوق و البته همه ي جهانيان انتخاب كردند كه به شوق بسوي ما بيايند“ و با اين استدلال توبه عملي شوق انگيزه“ ميدونيد اين استاد چي گفت؟

” آها پس جنابعالي داريد تفسير مي كنيد!!!“.(در جواب به اين جمله ي توهين آميز عرفاني، آخر كلاس خصوصي بهشون گفتم: كجاي قرآن اومده كه مردم قرآن رو نفهمند؟؟!!)

بعد از خنده ي حضار به خودش اومد و فهميد كه كلام من كلام من نيست. كلام خدا بوده. آيه اي بوده كه به سينه ي پاك محمد اومده و امروز به سينه ي پاك اين حقير هم اومده، يوهويي گفت: ”آره... آره... توبه عملي شوق انگيزه. شما راست گفتيد...“.

البته با يه عده اي كه بسيار خشن برخورد ميكنن بايد خشم رو بكار برد بعنوانه يكي از احساساتمون. اما هر چيز جايي و هر نكته مكاني دارد. خشونت، اونم با يه عده انسانه پاك و فرشته كه مخلصانه اومدن پاي حرفاي مولانا؟

يكي از شاگرداي اين كلاس آخركلاس به من گفت: ” چه خوب شد تو اومدي تا ماهيتها و نهانه آدمها بيرون ريخته بشه.“. معيار من براي خوب بودن يا بد بودنه آدمها ابدا حرفاي قشنگشون نيس. اعماله آدمها و احترامي كه به همه مي ذارن، به زبانه بي زباني درونه آدمها و قوانين شخصيه آدمها رو بيرون ميريزه. اين استاد خيلي محبوب بود، اما تعجب مي كنم كه ديروز وقتي يكي از انسانهاي سالخورده ي كلاس داشت حرف مي زد به بهانه ي اينكه شعر رو غلط گفتي بارها رفت تو حرفش. اين بي احترامي از خصوصياته انسانهاي بزرگ نيست. عمله آدمها معرف اعتقاداتشونه و من فكر مي كنم آدمي كه هنوز خودش رو نتونسته جمع و جور بكنه هيچ موقع تو دل برو نميشه. خودش هم كه بكشه و مثل كلاغ خودش رو با اشعار اين و اون تزئين كنه، باز ماهيتش بيرون مي زنه.



اشكاله كار در اينه كه اين فكر القا شده كه زيبا بودن به معنيه شكننده بودنه. ابدا اينطور نيست. قبلا در همين شفا گفتم: ” زيبايي يعني استحكام روي خوبيها.“ البته بايد گفت كه اگه فرعون هم باشي و اشتباه كني، راهي بجز توبه به درگاه خدا (نه بنده ي خدا) نداريم. آخه ما بدونه اون تنهاييم. و بدانيم كه توبه شوق انگيزترين كاره. مثل برگشتنه يه آدمه دور از وطن به وطن ميمونه!



براي بزرگ كردنه ”بزرگان دنيا“، ديگران رو كوچك نكنيم.



دوستتون دارم ...... محمد