۱۳۸۱ خرداد ۴, شنبه

همدلي در اعماق



يكي بود، يكي نبود. يه روز، يه پادشاهي بود كه از كره، دايره و هرگونه انحنا بدش ميومد و آرزو داشت همه چيز رو مكعبي درست كنه. تا اينكه يه روز جلوي آينه رفت و ديد كه داره پير ميشه و هنوز به آرزوهاش نرسيده. هول كرد. نگران شد و دستور داد كه همه ي دانشمندان عالم جمع بشن و طرح هاي خودشون رو براي مكعبي شكل كردن اشياء ارائه كنن. دانشمندان چار گوشه ي عالم جمع شدند و سمينارها تشكيل دادن و بحثها كردن و با زحمت فراوان طرحهاي فراواني به مهندسها مي دادن و اونا هم با صرف هزينه هاي كلان همه چيز رو به اجزاي چهارگوش و مكعبي تغيير شكل مي دادند. كوهها رو تراشيدند. معماريها عوض شد. چرخهاي ماشينها مكعبي شدند. حتا موفق شدند كه تخم مرغ و هندونه هاي مكعبي بسازن. مد شده بود كه ملت دماغاشون رو مكعبي ميكردن و باهاش پز مي دادن. روي پاكتهاي سيگار هم نوشته شده بود: ”هركس مكعب را دوست ندارد، حتما دايره را دوست دارد بنابراين دشمن ماست!“

از اون روزا، سالها گذشت و طرح مكعبي كردن اشيا به پايان رسيد. پادشاه كه حسابي پير شده بود يه روز تصميم گرفت دور تا دور كشورش رو با كشتي سياحت كنه و از اينكه به آرزوش رسيده و با اطمينان خاطر ميتونه در سرزميني گام بذاره كه هيچ چيز توش كروي نيس لذت ببره.

عصاش رو كه از قطعات مكعبي كوچولو ساخته شده بود، بدست گرفت و روي عرشه ي كشتي مكعبيش وايساد. كشتي جلو ميرفت و پادشاه از كوهها و درختهايي كه بصورت مكعبي آرايش شده بودند احساس شعف زيادي مي كرد.

كشتي تو رودخونه ميرفت و ميرفت تا اينكه به يك پيچ رسيد. پادشاه در كمال حيرت مشاهده كرد كه كشتي براي پيچيدن دور نزد، بلكه بازوهايي مكانيكي از تو ساحل كشتي رو گرفتن، بلند كردن، نود درجه چرخوندنش و در مسير نهايي پيچ قرارش دادن. پادشاه كه اين طرح رو خيلي پسند كرده بود، فريادي زد و به مشاورش گفت: ”اينك ما در مقامي ايستاده ايم كه لياقت حكومت بر تمام دنيا رو داريم. هركس مثل ما زندگي كند در امان خواهد بود.“ او از فرط خوشحالي و تكبر عصاش رو تو آب پرتاب كرد و گفت: ”پس اون خدايي كه ميگن قدرتمنده كو؟“ ناگهان چيزي ديد كه باور نمي كرد. از همونجايي كه عصاش تو آب فرو رفته بود، يه حباب كاملا گرد و كروي گستاخانه داشت بالا ميومد. بر سر مشاورش فريادي زد و گفت: ”اين چرا گرده. چرا براي اين حباب فكري نشده؟“ مشاور گفت: ”قربان، تغيير شكل اين شيء محاله.“ پادشاه كه عيشش رو بهم خورده مي ديد از شدت خشم هفت تيرش رو در آورد و بسمت حباب تير اندازي كرد اما از محل فرود آمدن هر گلوله توي آب چندين حباب كروي و كاملا گرد بالا مي اومد. در حالتي كه هيستريك شده بود فرياد زد: ”اينا رو، اين حبابهاي گستاخ رو بكشيد. اونا دشمنان سرزمين ما هستند.“ او كه كنترلش رو از دست داده بود شروع به شليك به زمين و آسمون كرد. نديمان و چاكران او رو گرفتن و آرومش كردن. بعد از مدتي كه كمي آرومتر شد روي عرشه افتاد و گفت: ”اگر با قوانين تو به مخالفت برخيزم، عليه خود قيام كرده ام كه تو چيره اي و همه ي ذرات عالم از تو اطاعت مي كنند. ذرات عالم چه شجاعانه قوانين طبيعت تو را بنمايش مي گذارن و من فهميدم كسي در عالم از من اطاعت نمي كنه. من كاري نمي توانم بكنم جز اينكه مانند اين حباب تو را دوست بدارم كه تو چيره تر از اين حرفهايي“

ـــــــــــــــــــــــــــــــصالح