۱۳۸۱ تیر ۱۸, سه‌شنبه

”صفحه ي چهارم- آبان 77

از انسانهايي كه پولشان عشق است و دائم با هر شيوه اي اعم از: دزدي عشق، قمار بازي عشقي، رشوه گيري عشقي و ... در فكر جمع آوري عشق از ديگران هستند دوري مي كنم. يك بانك بيشتر در دنيا نيست و حسابش بس محكم است. من عشق را در آن پس انداز مي كنم و از آن بانك دريافت مي كنم و خرج مي كنم.

هر انساني مانند گل مي ماند. گلبرگهاي مختلف دارد. لايه به لايه. بعضي از گلبرگها نزديكتر و بعضي دورتر و هر گلبرگي مانند يك دوست براي من است. گلبرگهاي نرمتر و لطيفتر به مركز گل نزديكترند و گلبرگهاي درشت تر و ضخيمتر دورترند.

عشق يك ترازوست. تعادل مي خواهد. يكي كه سبك باشد و ديگري سنگين تعادل از اين ترازو خارج مي شود. دو عاشق سنگين مي توانند با هم براحتي زندگي كنند. دو عاشق سبك هم مي توانند براحتي با هم زندگي كنند.

پايان - محمد”