۱۳۸۱ اسفند ۵, دوشنبه

رقص كنان بايد رفت



من يه روزي يه لوبيا چيتي كاشتم. روش يه سنگ بزرگ گذاشتم. سه هفته گذشت و در نيومد. دلم شور مي زد اما صبر كردم. صبح يكروز سه شنبه كه مي خواستم آب بدم بهش، ديدم لوبياي جواني از بغل سنگ اومده بيرون! خيلي خوشحال شدم. سنگ رو برداشتم و ديدم اين لوبياي باهوش براي اينكه در بياد حدود سي سانت موازي با سطح سنگ حركت كرده تا اينكه سنگ يكجا تموم شده و از اون به بعد فورا اومده بيرون! سي سانت تلاش براي ديدن ِ هوا.



لوبيا «مشكل» رو باور نكرد. مي دونست يه جايي هست كه مشكل تموم ميشه. مي دونست مي تونه مشكل رو حل كنه. چه جوريش رو از خداي خودش پرسيد و او بهش گفت توي دل ِ سنگ نرو. در كنار او حركت و بدان كه روزي سنگ «تمام مي شود» و از اين دور زدن لذت ببر.



بدبختي با سه ميخ به زندگي ما مي چسبه.

اول آنكه فكر كني مشكل بجاي اينكه گذرا باشه، دائميه.

دوم آنكه فكر كني مشكل بجاي اينكه در حوضه اي محدود باشه، عالمگيره.

سوم اينكه فكر كني مشكلاتي وجود دارن كه قدرتشون از قدرت روح تو عظيمتره.



اگه خيلي از ماها جاي اون لوبيا بوديم اونقدر سرمون رو مي كوبونديم به سنگ و نفرين ناله مي كرديم كه زود خشك مي شديم!! :) تو زندگي خيلي جاها ميشه مشكلات رو «دور» زد و اصلا اونا رو نديد. كافيه هدف، برنامه ريزي و انعطاف نسبت به موانع داشته باشيم. ياد يه قصه افتادم.



يه روزي تمام مواد عالم از بلندترين كوه با هم مسابقه دادن كه ببينن كي زودتر به عميقترين دره مي رسه. كماكان آقا سنگه خيلي پر سر و صدا حركت كرد و تالاپ و تولوپ خودش رو ول كرد و در اول ِ مسابقه همه رو جا گذاشت... اما هر چه پايين تر مي رفت خرد تر و كوچكتر مي شد... و از نيمه ي راه تموم شد ! ... مي دونين كي مسابقه رو برد؟ ... آب. آب كه از همه انعطافش بيشتر بود. او نه خرد شد. نه دردش اومد. ضمنا، تونست همه ي گياهان ِ سر راهش رو هم سيراب كنه! آب مي دونست كه براي اينكار بايد ”هدف“، ”برنامه“ و ”انعطاف“ لازم رو داشته باشه !



رقص كنان بشتابيد بسوي خدا ... بسوي بي نهايت بخشندگي ... بسوي بهشتي كه از اينجا جاده اش شروع مي شه ... و پهناش به وسعت ِ آسمانها و زمينه ... و براي تمام انسانهاي لايقش تهيه شده و شاد باشيم.



”بشتابيد سوي فرصتهاي بيشمار بخشش ِ خداوند و بهشتي كه عرضش به وسعت ِ آسمانها و زمين است و براي پارسايان مهيا شده است (آل عمران 33)“، و ”اين دعوت را پذيرا شويد كه شما را از جهاني ظلماني به دنياي نور (بقره 257) و از جهل به علم (جمعه 2) و از غم به شادي (فاطر 34) و از سكون به حركت (نساء 100) و از ترس به امنيت (قريش 4) و از بيماري به شفا (يونس 57) و از كثرت به وحدت (يوسف 39) و از مرگ به زندگي (انفال 24) و از سراب ِ موهوم به آب ِ واقعي (نور 29) راهنمايي مي كند.“

اين يعني موفقيت. اينست كاري كه در جهان شايسته ي رقابت است.



شادي مولانا به حدي بود كه مي گفت حتا سر قبرم اگر آمديد، دف با خودتان بياوريد.. ميا بي دف به قبر ِ من برادر! ... كه در بزم ِ خدا، غمگين، نشـــــــايد (مولانا)



در عشق.. زنده بايد .. كز مرده هيــــــــــــــچ نايــــد !

داني كه كيست زنده؟ آن .. كو ز عشــــــق .. زايد !!



دو نيروي اساسي هست كه مي توانند شما را درست به سمت آرزويتان هدايت كنند. «شوق» و «كراهت». اگر از شخصي كه نمي خواهيد باشيد كراهت داشته باشيد و به شخصي كه دوست داريد باشيد شوق داشته باشيد، با حداكثر توان به آرزويتان نزديك مي شويد. (آنتوني رابينز)



به آسمانها و زمين گفتيم به «شوق» به سوي ما مي آييد يا به «جبر»؟ همه گفتند: البته كه به «شوق» مي آييم!!! (فصلت 11)



و نترسيم از اژدها، از لولو، از مانع،



گر اژدهاست بر ره ...... عشق است چون زمرد،

از برق ِ آن زمرد.. هين .. دفــــــــــــــــــع اژدها كن



- محمد