۱۳۸۱ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

جلوي ضرر را ...



از خلاقيت ميشه در جهت تخريب استفاده كرد. مواظب فكرهامون باشيم. فكر مي تونه هم اميدبخش باشه و هم نااميد كننده باشه و در هر دو صورتش استدلال داشته باشه و به ظاهر درست باشه.



گاهي فكر مي كنم دنياي اطرافم خيلي شلوغه. مي ترسم. پژمرده ميشم. گاهي به آرزوهام كه دقيق فكر مي كنم اونا رو ترسناك مي يابم. روانشناسا مي دونن كه آدمهاي نابغه دو حال مي تونن داشته باشن. يا بشدت اميدوار و يا بشدت نااميد. در واقع نبوغ رو ميشه در جهت داغون كردن روحيه بكار برد. نابغه اي كه نااميد بشه، ميل و رغبت به حركت رو از دست ميده و آدمي كه رغبت نداشته باشه، كم كم ترس برش مي داره و از همه چي و همه كس مي ترسه. ديگه احساس امنيت نمي كنه و ... نمونش هم نويسندگاني هستند كه خودكشي كردند.



گاهي هم دنيا پر از فرشته هاي نجات بخشه...



من هر وقت تو اتوبوس آدمهايي رو مي بينم كه آه مي كشن خيلي با احتياط به حرفاش گوش ميدم، چون مي دونم با يه نابغه طرفم و اگه غفلت كنم براحتي مي تونه تصويري سياه از دنيا برام رسم كنه. البته علت اينكه هر روز خبرهاي داغ فيزيك رو مي خونم بيمه كردن خودمه. اينكار افق ديدم رو بازتر مي كنه.

آدماي نااميد معمولا خيلي باهوشن! اما نه اونقدر باهوش كه بفهمن از هوششون كلك خوردن. مولانا ميگه:



ز عقل انديشه ها زايد كه مردم را بفرسايد!

گرت آسودگي بايد، برو مجنون شو، اي عاقل



و در واقع در تمام راهنمايي هاي حافظ هم «مستي» به همين معنيه. با دست خود ميشه فكر رو از كار انداخت، تا از دامي كه خودت براي خودت پهن كردي رها بشي. مثلا همين چند روز پيش كه خبر فوت شدن دوستم رو شنيدم مغزم شروع به اذيت كرد. ولي اون لوبياي شجاع با تمام كوچكيش باعث شد من ديگه مزخرف فكر نكنم. در واقع با بيشتر فكر كردن نمي شد به جواب رسيد. اين راهيه كه بعضيها با سيگار كشيدن و ... بهش ميرسن. اگه سيگار بي ضرر بود اشكالي نداشت اما همه مي دونن اين جور مواد چه بلايي بسر آدم مياره.



تو دنيا هنوز هم ماهي هايي هستند كه ما رو مي بلعن. ما رو تو شكم محدود و سياه خودشون مي فرستن. گاهي ما هم مثل يونس توي سياهي شكم يه طرز فكر حبس مي شيم. تنها راه نجات از دل ِ اين سياهي همونيه كه يونس گفت: «خدايا، من به خود ستم كردم و تو بخشنده اي. مرا ببخش و نجاتم ده.» اونوقته كه آدم از اين ترسها و سياهيها نجات پيدا مي كنه. دلش پر از اميد ميشه و اميد موتوره حركتش ميشه. اميدي بي نهايت و حركتي بي نهايت. مياد تو ساحل و كدوي شفا بخش كنار ساحل نجاتش ميده. ... گاهي ما خودمون ميشيم شكم سياه ماهي براي ديگران. ما بايد «دعا» كنيم كه براي ديگران دام نشيم وگرنه ممكنه بشيم.



فكر مي كنم يه راه خيلي خوب براي زندگي آرامتر و امنتر اين باشه كه همدم هاي بهتري براي خودمون انتخاب كنبم. اينطوري با تكنيكهاي انديشه هاي اميدوارتر آشنا مي شيم. هميشه كسي وجود داره كه از ما اميدوارتره و ميشه ازش چيز ياد گرفت. بياد حرف محمد پيامبر مي افتم: «از آگاهان عالم سؤال كن، همدم خردمندان شو و با دانايان عالم نشست و برخاست كن» (زبان اصلي: سائل العلما و خالط الحكما و جالس الكبرا)



يادمون باشه كه نا اميدي رو وقتي مثل يه بچه غول باشه راحت تر ميشه از بين برد. بقول آنتوني رابينز:

«غول را تا بچه است در درونت بكش!»

اين همونيه كه فردوسي ميگه.

محمد