۱۳۸۱ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

برف كوچولو
قسمت اول: آرزو



يه دونه برف يه نامه ي سفيده.

نامه ها زيادن.. رو زمين ريختن.. رو دستكشها .. پيامها ريخته همينجوري رو زمين.. ارزان.. سخاوتمند.. هركي آسمون رو بتونه بالاي سرش ببينه، كلي نامه داره.. ششگوش و ظريف.. نامه اي روي كاپشن من افتاد.. براي من بود.. و فرق داشت با نامه اي كه روي كاپشن اون دختر مغموم افتاد.. بازش كردم ... كارت پستال هاي الهي... شش گوش، متفاوت با همه ي برفهاي ديگه .. يك پيام يگانه براي من؟ آه، خدا مگه منم آدمم؟ ممنون كه منو ديدي.. ممنون خوشگلم.. بچه ها اون دورها با نامه هاشون دارن آدم برفي مي سازن.



يه برف وقتي از ابر جدا ميشه، سفري رو آغاز مي كنه... حدوداً ده تا پانزده دقيقه تو راهه. تا به زمين برسه. آرزوش اينه كه روزي بشه يه سيب كوچولو و ديگه برف نباشه.. بعد از رسيدن به زمين ... بالاخره يه روز يه گياهي مأمور ميشه كه اونو قبول كنه. در واقع بهش «پذيرش» ميده.. بعد از مدتي تو وجود اون درخت، قطره كوچولو، شيرين مي شه. اما تو آينه ي رود كه خودش رو مي بينه، بجاي سيب يه گلابي ميبينه!



شكر ميكنه به اينكه گلابي شده اما دعا مي كنه كه سيب بشه. چندتا گلابي همون شاخه مسخرش ميكنن. اونا تبديل شدن گلابي به سيب رو غير ممكن مي دونن و به گلابي كوچولو ميگن كه اگه ميخواست سيب بشه قبلا بايد چشمش رو باز مي كرد تا با ديد باز دنبال رشته ي دلخواهش بگرده. غم و غصه وجود گلابي كوچولو رو گرفت. آرزوي مرگ ميكرد. پشيماني سودي نداشت... درخت گفت: «گلابي كوچولو، اي كاش كر بودي و به اين مزخرفات گوش نمي كردي. تو دعات رو بكن و بدون اوني كه از ابر تا روي اين درخت تو رو پيگيري كرده، الان داره مي بينت. دعا كن و بدان كه تو بعضيها براي سيب شدن، اول گلابي ميشن. چه جوريش رو هيچكس نمي دونه و تو با داستان زندگيت مي توني اين معما رو براي ما هم بازكني. پس بخواه.»



روزي پسري كه آرزوي فضانوردي در سر داشت اون گلابي كوچولو رو از رو شاخه مي كنه و مي خوره.. گلابيهاي ديگه كه از ديدن اين صحنه دلشون بدرد مي افته، درخت رو مسخره مي كنن و بحال جوان ناكامشون گريه مي كنن. درخت كه از اين ماجرا دچار شك به حرفاي خودش شده بود به گلابيهاي ديگه گفت: «خب، حداقل حرفا و اميدهاي من باعث شده كه در طول عمر كوتاهش روي درخت، غصه نخوره.» همه اين رو تأييد كردن...



اين پسر سالها بعد به فضا ميره تا آزمايش رشد گياهان در شرايط بي وزني رو انجام بده. گياهان مورد آزمايش زيادن، گوجه، سيب، لوبيا و ... . قطره كوچولو كه سالها درون بيني فضانورد زندگي كرده، با يك عطسه ي تند بيرون مي پره و رو ساقه ي گياه سيب مي افته. فضانورد دماغي پاك مي كنه و ميره. و به همين سادگي كسي به آرزوش ميرسه. بدون اينكه كسي خبردار بشه... در سكوت ... در عشقي عميق ... بدون اينكه قطره كوچولو از قبل درصد بندي كرده باشه. خدا وقتي بخواد كاري رو بكنه، ناگهان احتمال نزديك به صفر رو به صد تبديل مي كنه. بي هيچ توضيح و پيش بيني از قبل.



سالها بعد ميوه هاي سيب اين درخت از فضا به زمين آورده ميشه. سيب كوچولو پس از همه ي آزمايشهايي كه روش ميشه، آرزوي جديدي ميكنه. آرزو ميكنه به ابر برگرده و اونجا از سفرش به همه بگه.



نبايد ترسيد. از آينده. از غير ممكنها. آنتوني رابينز ميگه: «هر وقت آرزويي مي كنم كه به نظرم غير ممكن مياد، بخودم ميگم، هي توني، مثل اينكه زدي تو خال، خودشه!»

محمد