۱۳۸۱ اسفند ۱۶, جمعه

”دنيا بزرگتر از اونيه که فکر ميکني ...

دنيا کوچيکتر از اونيه که مي بيني...

دنيا حرفش بزرگتر از خودشه...

دنيا خودش کوچيکتر از ترسهاشه...

دنيا به سادگي باورهاي يک کودک ... به آساني پرواز يک پرنده ... به هيچ بودن يک خواب سبک ... به رنگارنگيه پرهاي طاووس مي مونه...



دنيا رو دوست دارم چون مي تونم ازش استفاده کنم و دوسش ندارم چون بدجوري آدمو تو گل و لاي مي بره...

چشم باز ميکني ميبيني وابسته به چيزايي شدي که آزاديتو ازت گرفتن...

رها نفس کشيدن رو از يادت بردن ...

در هراس دائم بودنو عادت شب و روزت کردن...

و ديگه خودتم موندي که آخه براي چي اومده بودي...

پسر دايي کوچيکم مي گفت اگه به من يه نخ وصل کني تا خدا ؛ قول ميدم تا خود خدا پرواز کنم... منم دنبال اون نخ هستم ... قول ميدم تا خود خدا بپرم...“ (ساراپري)



دنيا بزرگتر از اونيه که فکر ميکني ...

دنيا کوچيکتر از اونيه که مي بيني...

دنيا حرفش بزرگتر از خودشه...

دنيا خودش کوچيکتر از ترسهاشه .....