۱۳۸۱ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

چراغ هدايت



ميگن وقتي لحظه به لحظه حسين به پايان ِ نبرد نزديكتر مي شده، پوست ِ صورتش شادابتر و صورتي تر مي شده. اين يعني چي؟ يعني حسين خوشحال بود كه داره بي اختيارتر ميشه نسبت به فرمان خدا. بعضيها روز ِ مرگشون براي هميشه از اينجا ميرن و ديگه كسي يادي ازشون نمي كنه. اما بعضيها روز ِ مرگ براي هميشه اينجا مي مونن.



او انساني بود لبريز از اميد بود. يك معلم ِ خوب ِ فكري و طبيعيست كه دوست داشته باشه اين اميد رو به همه ي مردم انتقال بده تا حركت و شور ِ اميد تو رگهاي كوچه ها جاري بشه. مردم از پوسته ي ظاهري ِ دين، به اصلش برسن. به جايي كه لبريز از آزاديه. بنابراين وقتي حسين رو براي سخنراني و رهبري ِ فكري دعوت كردن او حج رو ناتمام گذاشت و راهي شد. اما لشگري عظيم مانع شد. حسين گفت: «مردم مرا دعوت كردند، به من رأي دادند و گرنه من سپاهي نياورده ام كه بخواهم جايي را به زور بگيرم. حال كه از رأيشان برگشته اند ما هم به خانه برمي گرديم.»





اما كسي اجازه نداد. اونا محاصره شده بودن. اينجا حرف، حرف ِ زور شد. لشگر گفت: «يا قبول كن كه درست ترين راه به سوي سعادت آن چيزيست كه ما مي گوييم، يا همينجا خودت و خانواده ات را مي كشيم.» حسين گفت: «مي توانيد ما را بكشيد، اما عقيده را نمي توانيد به بند بزنيد. بگذاريد برگردم. گول ِ اين صحراي دور از شهر را نخوريد و فكر نكنيد كه اگر مرا بكشيد، عقايدم باطل مي شود و امنيت به شما روي مي آورد. عقيده اگر درست باشد، خدا مالك ِ آن است و خود آن را زنده نگه مي دارد. من با شما جنگي ندارم، اما عقايد شما را هم نمي پذيرم. به زور نمي توانيد فكرم را تنگ و محدود كنيد.»



«من به اينجا آمدم بدون لشگر و سپاه. با كسي جنگي ندارم. راه را باز كنيد تا من آرام اين دشت ِ داغ را ترك كنم. اگر دين نداريد، لااقل آزادمرد باشيد و نخواهيد كه كسي به زور عقيده ي شما را بپذيرد.» اين كلام به حدي منطقي و درست بود كه يكي از بزرگترين ژنرالهاي لشگر به نام حر تسليم ِ درستيش شد. حواسمون باشه او تسليم ِ كي شد. تسليم ِ كسي كه در توان نظاميش ضعيفتر بود! هجرتي از قدرت به راستي! اينه كه ميگن درستي هميشه به قلب ِ آدمها نفوذ مي كنه و بيشترين انرژيها رو داره.





ميدونين، گناه وقتي بوجود مياد كه يه كاري رو كه ميدوني درسته، پاهات رو بذاري روش و انكارش مي كني. گناه يعني سرِ حقيقت رو بريدن و در كربلا سر حقيقت رو بريدند و به همين دليل گناه كردند. خيليها مثل ِ حر مي دونستن كه حق با منطق ِ اونا نيست. اما جيگرش رو نداشتن كه به نداي درون گوش بدن و هدايتهاي او رو انكار مي كردن. مي دونين. يه چيزي تو ماها هست كه هميشه بسمت ِ حقيقت حركت مي كنه و امكان نداره اشتباه كنه. مثل ِ آبي مي مونه كه هميشه بسمت ِ گودال حركت مي كنه. اگه بهش اهميت نديم در واقع پا گذاشتيم روي حقيقت.



الان هم خيليها اين كار رو مي كنن. وقتي قيمت يه جنسي رو موقع عيد بيش از مقدار واقعيش مي گيم آيا سر حقيقت رو نمي بريم؟ چرا ما هم مي بريم. آيا اگه دوست داشته باشيم بريم دانشگاه و استعدادش رو هم داشته باشيم و تنبلي كنيم و طفره بريم و درس نخونيم، اين سر حقيقت رو بريدن نيست؟ اگه خودمون با تاريك فكر كردن اين همه امكانات فكري و بدنيمون رو هدر بديم، آيا اين سر ش حقيقت رو بريدن نيست؟





حسين با گل انداختن ِ پوست ِ صورتش در روز عاشورا خيلي از ابهامات رو براي من برطرف كرد. عزاي چيزي رو داشتن يعني آرزوي چيزي رو داشتن. مثلا ميگن فلاني عزاي دانشگاه رفتن داره. اين يعني اينكه دوست داره بره دانشگاه. ما هم اگه عزاي حسين رو داريم يعني بايد مثل ِ او ورزشكار، باهوش، آزاد و داراي آرزوهاي ارزشمند باشيم. اينطوريه كه شاد زندگي مي كنيم و لپهامون گل ميندازه. اگه بدونيم كه دوست داريم مهندس بشيم، بايد يه مهندس ِ خوب بشيم تا سر ِ حقيقت رو نبريده باشيم. اگه دوست داريم فضانورد بشيم، بايد يه فضانورد ِ خوب بشيم. كسي كه حق رو نا حق نمي كنه.



فكر مي كنين تو اين سر و صداها بشه صدايي رو كه از اعماق وجودمون بلند ميشه رو بشنويم كه ميگه: «كجاست ياري كننده اي كه ياري كند مرا؟»

محمد