۱۳۸۲ شهریور ۲۸, جمعه

پل

پلي وجود داره اين نزديكيها كه مي تونه تو رو از روي تمام رنجها عبور بده.



پل چيه؟ پل براي رسيدن به اونطرف نيس. اين وظيفه ي راهه كه تو رو انتقال بده. روي پلها راه مي كشن تا آدما عبور كنن. اما پل حقيقتي قبل از راهه. پل چيزيه كه قبل از اينكه براي عبور باشه، براي در اوج بودنه.



از روي تمام ِ خفه شدنها در زاينده رود، مي تواني پل بزني و سلامت عبور كني.



از روي تمام افكار ِ منفيت و پيش بيني هاي سردت هم مي تواني «پل» بزني. قبل از اينكه بيفتي توشون.



امروز وقتي به يك پل عابر رسيدي، تند از روش رد نشو. به تمام احتمالات ِ زير پات نگاه كن. تو روي تمام تصادفات ِ حتميِ ايستاده اي. شاد و سالم. پس اگه از آينده اي تلخ و سرد ترسوندت، به پل ها فكر كن. تو اينترنت بگرد و عكس ِ چند پل رو دانلود كن و خوب نگاهشون كن.



ببين پل بين دو نقطه ي «سالم» كشيده مي شه و از روي تمام نقاط ِ مضر رد ميشه.



پل تونلي از جنس مهربانيه. تونلي در دل ِ زمان.



ديديد بچه ها چقدر از پلها خوششون مياد؟ بچه ها به خدا نزديكن... فكر كردن به خدا هم مثل يه پل مي مونه. پلي بين ِ دو نقطه ي سالم، از روي حجم زيادي از نااميدي ها! نااميديهايي كه هرگز به سراغت نميان.



خدايا، دوستت دارم و تأسف مي خورم كه چرا اينقدر بد دوستت دارم. اينقدر كم دوستت دارم. بلد نيستم چه جوري دوستت داشته باشم. خرابكاري مي كنم. اما وقتي سرم بالا مياد مي بينم از پيشم نرفتي و ازم دلگير نشدي. دلت خيلي بزرگه.



بياين پل باشيم. «پل» باشيم بين دو نقطه ي سالم، از روي يك دنيا تصادف و نوميدي.



چند روز ِ پيش فقيري گوشه ي خيابون ديدم. كسي بهش پول نمي داد. مي گفتن كه اينا يه باندن و كارشون اينه و ... . پولي كف ِ دستم گذاشتم و دستمو جلو بردم. با انگشتاش پول رو از كف ِ دستم برداشت.



دوستم گفت با اينكارم اونو به گدايي ِ بيشتر تشويق كردم. عقل بازيها داره. اما توي بعضي از اين توبره هاي استدلال، يه موجود ِ لرزان و نحيف مي بيني. يه بچه غوله كوچولو!



ياد ِ حرف ِ مادر ترزا افتادم كه گفت: «نهايتا ... همه چيز بين تو و خدا اتفاق مي افته.»



من براي رضايت ِ اون گدا اين كار رو نكردم. لبخند ِ او بعد از گرفتن ِ پول هم برام بي ارزش بود. اون لحظه قلبم منو به كمك كردن تشويق كرد. اين نقطه ي ابتدايي پلي بود كه كمك كردنم اين پل رو سرپا كرد. پلي از قلبم تا دستام، از روي يك دنيا استدلال.



گاهي هم پيش مياد كه فقيري رو مي بينم و قلبم منو از كمك كردن باز مي داره. خب، كمك نمي كنم.



... محمد