۱۳۸۲ آبان ۸, پنجشنبه

اسباب بازي

Joy of Fasting 4



كاونتري پات مور (1823-1896)



پسر بچه ي كوچكم، كه نگاهي انديشمند دارد

و رفتار و گفتارش شبيه به بزرگترهاست،

براي هفتمين بار دستورم را نديد گرفت،

و من امشب او را زدم

و با سخناني تند و بدون ِ بوسه به اطاقش روانه كردم.



آخ كه مادرش،

او كه از من شكيباتر بود،

چندي پيش درگذشت،

وگرنه او مانعم مي شد.



كمي گذشت،

سپس از بيم ِ آنكه مبادا از غصه ي اين قهر

خوابش نبـرده باشد،

به اطاقش رفتم و او را در خوابي سنگين يافتم.



پلكهايش كبود و مژگانش، از گريه ي تازه، مرطوب بود

و من با عذاب ِ وجدان

اشكشهايش را با بوسه از گونه هايش پاك كردم.

و اشكهاي تازه اي از گونه ام بر صورتش برجاي ماند،



زيرا ديدم روي ميز ِ كنار ِ دستش

نزديك ِ تخت،

يك جعبه تشتك ِ نوشابه،

چند سنگ ِ خوشگل،

بلوري صيقل خورده به امواج ِ دريا،

شش هفت گوش ماهي،

و دو سكه ي فرانسوي را

كنار ِ هم مزتب، چيده بود

تا قلب ِ كوچك و محزونش را با ديدن ِ آنها آرام كند.



و من آن شب به درگاه ِ خدا دعا كردم، گريستم و گفتم:

آه كه وقتي ما به خواب ِ مرگ فرو رويم

وقتي كه ديگر با گناهان ِ خويش ناخشنودش نمي كنيم،

بر بالين ِ ما خواهي آمد،

و به ياد خواهي آورد كه ما

با چه بازيچه هاي كودكانه اي دل خوش كرده بوديم،

و چه اندازه در فهم ِ فرمان هاي نيكوي تو ناتوان بوديم.



پس بي گمان

با مهري پدرانه اي نه كمتر از مهر ِ پدرانه ي من ِ خاكي،

قهرت را رها خواهي كرد و خواهي گفت:

بخاطر ِ بچگي تان، مي بخشمتان.



Coventry Patmore



... محمد