۱۳۸۲ آبان ۱۷, شنبه

Joy of Fasting 13



اي كاش ما آدمها وداعهامون گرمتر از ايني بود كه هست. خداحافظي تلخه ولي بدتر از اون اينه كه چيزي بيش از حرفهاي معمول و حفظ به هم نگيم. به نظرم يه خداحافظي ِ گرم مي تونه حال ِ مسافر رو حسابي جا بياره. هميشه ميگن وداع سخته. اما چرا وقتي بهترين دوستتون داره ميره، خيلي سرد باهاش خدافظي مي كنيد؟!



بعضيها از هم انرژي ميگيرن و بعضيها از طبيعت. اما در اينكه همه انرژي مي خوان و اميد رو دوست دارن شك نكنيم. به ديگران اميد بديم تا خودمون اولين كسي باشيم كه به اميد مي رسه.



ماه ِ سفيد ِ امشب. به من اميد مي دي؟

لوبيا كوچولوي توي ليوان ِ آب. تو به من اميد مي دي؟



اي درخت ِ ساكت، تو كه ماه ها شفاي روح ِ من بودي چه؟ آيا تو مي توني به من اميد بدي؟ آيا تو مي توني پر حرفتر از انسانهاي ساكت و ماتم زده باشي.

ماه ِ گرفته ي سحرگاه، تو كه امشب در يه تئاتر ِ چند دقيقه اي، جلوي چشم ِ همه ي ما آدمهاي تماشاچي، سفيدي رو به سياهي و بلافاصله سياهي رو به سفيدي ِ شادتر تبديل مي كني، حاضري به من چيزهايي بگويي؟



حافظ، تو چه؟ همه تو رو بخاطر اميدت دوس دارن. تو اميد ميدي؟



خداي اميدوار، سلام، من اميد مي خوام. لطفا كمي اميد ِ تازه بهم بده. براش حاضرم صبرم رو خرج كنم. حاضرم تسليم بشم. ميشه به من .... لطفا.



... محمد