۱۳۸۲ دی ۴, پنجشنبه

رضایت بدون شرط و شروط

امروز در حالیکه با زحمت زیاد و واقعا قطره قطره از فروش کتابهام و کامپیوترم و .... مبلغ اندکی جمع کرده بودم که به زخم زندگیم بزنم، تمام پول رو توی خیابون گم کردم. نمی دونم کسی بردش یا جایی جا گذاشتم.



اولش یخ کردم وبیحال شدم. بعد تمام مسیری که از صبح تا ظهر طی کرده بودم رو برگشتم و به تمام دکه ها سپردم که اگه پولی پیدا شد به من بگن. عصر که شد با سری که درد داشت و دلی که اضطراب داشت و فکری که مشوش بود و لای لحظات می گشت روی صندلی نشستم. حسابی همه ی برنامه ها به هم خورده بود و من حسابی افتاده بودم به یه درد سر. فکر می کردم که باید این رخ می داد که من درسی بگیرم، اما امکان نداشت با این فکر آروم بگیرم. تصمیم گرفتم به خودم روحیه ندم و فقط ادامه بدم.



تموم کارای ممکن رو کرده بودم. یه چایی داغ گرفتم و نوشیدم. یوهو به یاد آوردم که الملک لله. یعنی دنیا مال ِ من نیست. من مالک ِ دنیا نیستم. دنیا صاحاب داره و مال ِ من نیس. چرا باید حرص و جوش چیزی رو که مال من نیست بخورم. اگه امروز بهم کم دادنِ اگه از حسابم برداشتی کردنِ اگه قدسیان صلاح دیدن که من مالباخته بشم، من گردن می نهم. نمی خواستم به خدا شکایتی بکنم. نمی خواستم ناراحتش کنم. مثل عروسی که نمی خوای از گل بهش نازکتر بگی.



قلبم سبک شد... از دست رفت که رفت. روی اون پول ها یه جابجایی فقط رخ داده. پولی از کیف من رفته توی کیف دیگری. اون پول "نیست" که نشده. به عالم "عدم" و ناکجا آبد که نرفته.. کیفم رو باز کردم و کتابی در آوردم و شروع به حفظ کردن یکسری شعر جدید کردم تا در لحظات ِ جدیدتر زندگی کرده باشم:



چیست دنیا؟ ار خدا غافل شدن

نی قماش و خانه و فرزند و رن

(مولانا)



خدا...شکرت که یه چیز جالبی بنام " رضایت ِبدون شرط و شروط" (Unconditional Satisfaction) رو آفریدی. رضایتی که بدون شرط باشه یه میوه ی بهشتیه که یه گازش خیلی شفاست. شفای این قلب های مضطربه. شفای این فکر ِ پیچ در پیچه.



کسی کو عقل ِ دور اندیش دارد

بسی سرگشتگی در پیش دارد

(محمود شبستری)



"اجازه نده تا دچار اغوای الهی شوی، از طرفی هم امید ِ خویش را بدو قطع مکنِ

در آرزوی محبت ِ او مباش و از دوست داشتنش نیز دست مکش."

(حلاج)



... محمد