۱۳۸۲ بهمن ۶, دوشنبه

يونـس اندر بطن ماهي با خـــدا دانم چه گفــت






من سکـوت اخـتـران آسمان دانـم که چـيـســـت ..... مــن سکـــوت عـمـق بي کـران دانـــم که چيست


من سکـوت دخـتـر محجــوب پـر احـســاس را ..... در حضــور مرد محـبوب جوان دانـم که چيست


من سکوتي را که تنها با نواي ساز و چـنــگ ..... در ميـان انجـمن گــــردد بيـان دانــم کـــه چيست


هـم سکـوت جنگـل خامـوش را پيش از بهــار ..... هـم سـکـوت مرگـبـار مردگان دانـم کـــه چيست


داســتان مــاه را در بــدر و تـربيـــع و هـلال ..... ماجـراي شـمـس را با اخــتران دانــم کــه چيست


اعـتـراضـات ملا يـک آنچه گـفــتـنـد آشـکــار ..... وانچه را کردند در خاطـر نهــان دانم که چيست


آنچه حــق آموخــت آدم را از اسـمــاء جـــلال ..... وانچه آدم خواند بـهـر تـشــنـگـان دانم که چيست


سر آن خاک مبارک پي که در طـوفـان نــوح ..... شد رهايي بخش نوح و نوحـيان دانم که چيسـت


آنچـه آتــش را گـلسـتان کـرد بر جـان خـلـيــل ..... وانچه گلشن را کـند آتـشـفــشان دانـم کـه چيست


يونـس اندر بطن ماهي با خـــدا دانم چه گفــت ..... رمـز آن زنـدان بي نام ونشـان دانـــم که چيست


عــطسـه آدم که روح الـقـدس در مريــم دمـيــد ..... وانـچه برد او را بر اوج آسمان دانم که چيست


گفت محيي الدين حيوان شو اگر خواهي کـمال ..... مي نگـويم هـيچ وحشر مردمان دانم که چيست


گـفـت رومـي مـن زبسيـاري گـفـتارم خـمـوش ..... گفـتـه و نا گفـته اي دانـاي جـان دانم که چيست


قصه نرگس که شد مخمور چشم مست خويش ..... غـصه هاتف ز عـشق آن جوان دانم که چيست


آنـچـه را آمـوخـت حــافــظ از خط زيـباي يــار ..... وانچه گفـت از جوهر لعل بتان دانم که چيست


هفت خطم گر چه خطي مي نخوانم غير عشق ...... خـط زيبا بــر جمــال شاهــدان دانـم که چيست


گرچه طفلم در طريق عشق و ابجد خوان عـلم ..... مبــداء و پايان کار عــارفــان دانــم که چيست


طـفـل عـشقا دعوي باطل مکـن خـاموش بـاش ..... من سکوت طفل عشق بي زبان دانم که چيست




( دکتر الهی قمشه ای )

... Mohammad