اي خدا اين وصل را هجران مكن
سر خوشان عشق را نالان مكن
باغ جان را تازه و سر سبز دار
قصد اين مستان و اين بستان مكن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسكين و سرگردان مكن
بر درختي كاشيان مرغ تو ست
شاخ مشكن مرغ را پران مكن
جمع و شمع خويش را بر هم مزن
دشمنان را كور كن شادان مكن
گرچه دزدان خصم روز روشنند
آنچه مي خواهد دل ايشان مكن
كعبه اقبال اين حلقه است و بس
كعبه ي اميد را ويران مكن
اين طناب خيمه را بر هم مزن
خيمه ي تست اخر اي سلطان مكن
نيست در عالم ز هجران تلخ تر
هر چه خواهي كن وليكن آن مكن
ديوان شمس ـ مولوي
هدي
0 نظر:
ارسال یک نظر