۱۳۸۲ اسفند ۱۲, سه‌شنبه

يك قصه بيش نيست غم عشق ،وين عجب

كز هر زبان كه ميشنوم نامكرر است





`

*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~



گويي عشق هنري است گمشده ...

؛ هر انساني با تشرف به آيين عشق به اين سياره پا مينهد ؛و ؛عشق ، پديداري است كيهاني كه عالم چهار بعدي يا دنياي شگفتيها را بر آدمي ميگشايد. عشق راستين از خويشتن فارغ است و از هر چه ترس رها.عشق يعني ظهور خدا و نيرومندترين قدرت مغناطيسي موجود در عالم .عشق پاك همجنس و همسنگ خود را به سوي خود ميكشاند.براي هر انساني نيمه ديگر يا انتخاب الهي وجود دارد اين دو به يك عالم ذهني تعلق دارند. پس آنچه را خدا پيوست انسان جدا نسازد.؛



*~*~



ما براي رسيدن به شهر خدا صحاري سوزان را در نور ديده ايم با گرسنگي و عطش پنجه در پنجه افكنده ايم و از خوف روز و هول و آرامش شب آگاه شده دايم . ليكن پيش از ما كساني به اين شهر رسيده بودند بي آنكه قدمي برداشته باشند و از جمال و زيبايي اين شهر بهره ها برده اند كساني كه نه گرسنگي جسم و نه عطش روح را چشيده بودند، دانه هايي كه پاييز بر بساط خاك مي افكند هر كدام در شكافتن پوسته خويش و سبز شدن و گل دادن و به ميوه نشستن شيوه خاص خود دارد اما عليرغم گوناگون بودن شيوه ها مسيركي دانه ها طي ميكنند مسيري يگانه و واحد است و اين مسير همانا شكافتن پوسته خاك و قامت در حضور آفتاب برافراشتن است.

ميان ساكنان خاك و مقيمان افلاك مداوم و پيوسته به پيوستگي روز و شب نجوا و گفتگو است چه بسيار بزرگاني كه در زمين ، بزرگي و عظمتشان زاييده خضوع و تسليم بي قيد و شرط و خوش صدا در برابر زخمه هاي نوازنده اي هنر آفريين و كارشناس بوده است.

ّّّّّّ***ّ جبران خليل جبران



زهرا