۱۳۸۳ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

تو را غذای ديگر است

تو را غير اين غذای خواب و خور، غذای ديگر است که: ابيت عند ربی يطعمنی و يسقينی. درين عالم آن غذا را فراموش کرده ای و به اين مشغول شده ای و شب و روز تن را می پروری. آخر، اين تن اسب توست، و اين عالم آخور اوست؛ و غذای اسب غذای سوار نباشد، او را به سر خود خواب و خوری است و تنعمی است.



اما سبب آنکه حيوانی و بهيمی بر تو غالب شده است: تو بر سر اسب در آخور اسبان مانده ای و در صف شاهان و اميران عالم بقا مقام نداری. دلت آنجاست، اما چون تن غالب است، حکم تن گرفته ای و اسير او مانده ای_ همچنانکه مجنون قصد ديار ليلی کرد: اشتر را آن طرف می راند تا هوش با او بود. چون لحظه ای مستغرق ليلی می گشت و خود را و اشتر را فراموش می کرد، اشتر را در ده بچه ای بود، فرصت می يافت، باز می گشت و به ده می رسيد. چون مجنون به خود می آمد، دو روزه راه بازگشته بود. همچنين سه ماه در راه بماند. عاقبت افغان کرد که اين بلای من است. از اشتر فرو جست و روان شد.



... Mohammad