۱۳۸۲ اسفند ۲۹, جمعه

رودخانه با آب شفاف و جاري آن...و سنگهاي آن که بعضي غلتان و بعضي ثابتند...



آرزوي سنگها رسيدن به درياست...اما همه آنها نمي توانند...تنها آن سنگهايي که سبک ترند و غلتانند ...آنهايي که حتي وقتي ميان سنگهاي سخت و درشت و محکم ديگر گير ميکنند ؛ نمي هراسند... بلکه به آرامي صبر ميکنند و با انعطاف راه خود را ميان سنگها باز ميکنند و مسرور به پيمودن خود ادامه ميدهند...همه سنگها عاشق رسيدن به دريا هستند اما بعضي از آنها آنچنان سنگين شده اند که فراموش کرده اند سبک غلتيدن به سوي دريا چگونه است ...آنها خود را به آب کم رودخانه راضي کرده اند اما ته دلشان مي دانند که رودخانه مسير رسيدن به درياست و تنها درياست که درياست!



سنگهاي کوچک به ساحل مي رسند....غرق در شن و ماسه هاي ساحل مي شوند....ساحل هم عاشق درياست ؛ آرزو دارد که موجها بيايند و هر بار سنگهاي کوچک و خوشحال را از آغوشش به عمق دريا ببرند....چه آرامشي دارد اين زيبايي وصف ناشدني ... معاشقه ساحل و دريا ...و سرور سنگهاي کوچک در پيوستن به آبي آرام...



سارا پری



صداي دريا را مي شنوي؟

موطنت تو را مي جويد...



زهرا