۱۳۸۳ دی ۱۱, جمعه

حجابهاي نوراني
ابويزيد به حج چون رفتي ، مولع (حريص و مشتاق) بودي به تنها رفتن ، نخواستي كه با كسي يار شود . روزي شخصي را ديد كه پيش ِ پيش او ميرفت . در او نظر كرد و در سبك رفتن او ، ذوقي او را حاصل شد . با خود متردد شد كه عجب با او همراه شوم
شيوه تنها روي را رها كنم كه همراهي سخت خوش است . ولي باز مي گفت كه ارفيق الاعلي ، با حق باشم رفيق تنها . باز مي ديد كه ذوق همراهي آن شخص مي چربيد بر ذوق رفتن به خلوت . در اين مناظره مانده بود كه كدام اختيار كنم ؟ آن شخص رو واپس كرد و گفت نخست تحقيق كن كه منت قبول مي كنم به همراهي؟
او در اين عجب فرو رفت با خود كه از ضمير من چون حكايت كرد ؟ شخص ناشناس گام تيز كرد و.....0
از كتاب مقالات شمس تبريزي
------
اسماعيل