دنيا حرفش بزرگتر از خودشه...
دنيا خودش کوچيکتر از ترسهاشه...
دنيا رو دوست دارم چون مي تونم ازش استفاده کنم و دوسش ندارم چون بدجوري آدمو تو گل و لاي مي بره... چشم باز ميکني ميبيني وابسته به چيزايي شدي که آزاديتو ازت گرفتن... رها نفس کشيدن رو از يادت بردن ...
در هراس دائم بودنو عادت شب و روزت کردن...
و ديگه خودتم موندي که آخه براي چي اومده بودي...
پسر دايي کوچيکم مي گفت اگه به من يه نخ وصل کني تا خدا ؛ قول ميدم تا خود خدا پرواز کنم... منم دنبال اون نخ هستم ... قول ميدم تا خود خدا بپرم...
Sarapari
0 نظر:
ارسال یک نظر