۱۳۸۴ تیر ۱۰, جمعه

چشم و همچشمي اسمش موفقيت نيس

وقتي ديپلم بودم و آماده ي کنکور دادن؛ يه رفيقي داشتيم که بچه ي ساده اي بود. درسش هم بد نبود. موقع تعيين رشته هر کسي بر اساس رتبه اي که آورده بود ۱۰۰ تا رشته انتخاب مي کرد. من بر اساس رتبه ام و علاقه ام رشته ي مورد علاقم رو انتخاب کردم.

اين رفيق ما خودشو به هر آب و آتيشي زد که شريف قبول بشه. از انواع سهميه ها بگير تا انتخاب رشته هايي که ابدا نمي دونست چي هستن! هر نوع راه قانوني و غير قانوني را در پيش گرفت. خلاصه نمي دونم چيکار کرد که بالاخره شريف رشته ي رياضي قبول شد.

بي نهايت خوشحال بود و از همون روزهاي اول قيافه ي رياضي داني مي گرفت و مي گفت بايد براي رفتن يکتنه به جنگ بزرگترين مسايل آماده بشم. از همون اول هم مي رفت و پيچيده ترين مساله ي رياضي رو مي خواست و روشون وقت ميذاشت.

بعد از ترم دوم رفتم خونه شون که ببينمش و يه کم از خاطرات دبيرستان بگيم و بخنديم. ديدم گرفتس. گفتم چيه قضيه. فهميدم که هر دو ترم مشروط شده و داره به شدت درس مي خونه که اخراج نشه. آخرش هم اخراج شد و ... و افتاد تو کار هنر و نقاشي رو ادامه داد.

به آب و آتيش زدن از روي چشم و همچشمي اسمش موفقيت نيس. اين جور موفقيتها; اول مصيبته! تازه وقتي گرد و خاکها مي خوابه طرف مياد به خودش مي بينه که هزاران مشکلاتي که به زندگيش اضافه شده و کوله باري از دروغ رو دوششه.

خودمون باشيم و به سمت آرزوهاي خودمون بريم. نه اينکه به سمت آرزوهاي ديگران براي پوز زني اونا!

... محمد