۱۳۸۴ تیر ۱۷, جمعه

رابين هود (3)

روي پل به غريبه اي برخورد. غريبه گفت: "برو كنار تا من رد شوم وگر نه برايت گران تمام مي شود." رابين به حرف تهديد آميز غريبه خنديد و گفت كه از سر راه او كنار برود وگرنه او را با تير خواهد زد. غريبه گفت: "باشد.اما اين نامردي است كه با داشتن تير وكمان به من كه فقط چوبدستي دارم پيشنهاد جنگ بدهي."

از آنجايي كه رابين هود نامرد نبود و نمي توانست بپذيرد كه كسي به وي چنان تهمتي بزند؛ به كناري رفت و چوب بلندي از بلوط براي خود بريد. سپس گفت: "حالا هر دو برابر هستيم وجنگ را شروع مي كنيم. هركدام از ما توانست ديگري را به آب بيندازد برنده است."

غريبه قدي حدود هفت پا داشت. رابين هود عليرغم مهارت در كار با چوبدستي؛ قدرت او را فراتر از يك حريف يافت. او بعد از مدتي زد و خورد رابين را با ضربه اي به نهر انداخت. رابين در ميان قهقهه غريبه به سمت ساحل رفت وشيپورش را به صدا در آورد. يارانش از اطراف به سويش دويدند. آنها پس از شنيدن ماجرا از زبان رابين به غريبه حمله كردند تا او را به آب بيندازند. اما رابين كه مجذوب استقامت و مهارت غريبه شده بود؛ مانع آنها شده و از او پرسيد كه آيا مايل است عضو گروه شادمردان (merry-men) شود. غريبه فرياد كنان گفت: "از خدا مي خواهم! دوست دارم بدانيد كه عليرغم اسم من كه كوچك جان (John Little) است؛ قادرم كارهاي بزرگي انجام دهم."

شادمردان وقتي اسم غريبه را شنيدند به خنده افتادند و يكي از آنها گفت: "بايد اسمت را از كوچك جان به جان كوچولو (Little John) تغيير دهي!" از آن زمان به بعد او به همين اسم يعني جان كوچولو ناميده شد.

يك بار ديگر موقعي كه رابين هود مشغول پياده روي در جنگل بود؛ كشيش چاقي را ديد كه لب رودخانه نشسته است. با خود فكر كرد قدري سر بسرش بگذاردوگفت: "اي كشيش خپل! يا من را به آن طرف رودخانه ببر و يا تورا با تير مي زنم ." كشيش بدون هيچ اعتراضي عبايش را بالا زد و اورا به دوش گرفت. اما به محض پياده شدن رابين؛ با فرياد به او گفت: "مردك! زود من را به آن طرف ببر و گرنه پشيمان مي شوي." رابين كشيش را بر دوش خود سوار كرد و او را به آن طرف رودخانه برد و پياده كرد و گفت: ...

Mohammad