۱۳۸۴ آبان ۵, پنجشنبه

خدا بزرگتر از يه چمدونه

The joy of fasting 23
----------------------

وقتي پندنامه ي افلاطون (افلاتون) رو مي خوندم. چيزي ديدم در اين درياي جواهرات که براي من برق زد. برام چشمک زد.

«به توانگري، متعجب و متكبر مشو،»

اين ترجمه ي خواجه نصير توسي هست. اما من به کجا رفتم با اين گوهر:

اگه يه روز توانا شدي. رسيدي به اولين قدمهاي آرزوهات متعجب نشو. قرار نيس تا ابد مثل ديروز و پريروز بموني. حسرت به دل.

يه روز ميشه که تموم ميشه اون قصه. زانوت مي لرزه از شدت تعجب که اين منم؟!! اون موقع هنوز فکر مي کني که کمي. باور نمي کني زياد شدنت رو. مثلا يه کشف مهمي ميکني که هميشه آرزوش رو داشتي. وقتي اون کشف رو کردي باورت نمي شه که کردي. يعني اين منم؟! وقتي ازت مي خوان توضيخش بدي مقابل يه عده از ابرقدرتهاي رشته ي پژوهشي ات زانوت نمي کشه.

وقتي با لکنت ِ شديد زبان توضيحش ميدي و تک تک سوالها رو بطور باور نکردني اي مي فهمي و براش جواب داري؛ تمام دلت و روحت مي لرزه. وقتي به هم نگا مي کنن . ميگن درسته. آفرين. اين کليد گم شده اي بود که همه دنبالش مي گشتيم و تو پيداش کردي مي فهمي که خدا بزرگتر از يه چمدونه. طوري که تو هم با تمام حقارت هات زير سايه اش باشي... که به تو هم نعمت ميده و ... و به قول خودش وقتي نعمتي را به کسي مي فرستيم محال است که کس ديگري بتواند آن نعمت را از ما بقاپد و براي خودش بردارد... وقتي اون رحمت؛ اون ايده؛ مال تو باشه مستقيم از دست شخص اول طبيعت به دست تو مي رسه.

کمي. مي دونم. اما چه ميشه کرد. خدا با وجود کج و کولگي ت دوستت داره...

... محمد