۱۳۸۴ آبان ۲۰, جمعه

هزار پا

یکی بود یکی نبود . هزار پایی بود که با وجود اون همه پا عجیب خوب میرقصید .
هر وقت هزار پا شروع به رقصیدن می کرد جانوران جنگل برای تما شا جمع می شدن .
همه محو زیبایی رقص اون می شدن همه به جز لاک پشت که رقص هزار پا رو دوست نداشت
وبه اون حسودی میکرد . لاک پشت فکر کرد چه جوری میتونه جلوی رقصیدن هزار پا رو بگیره
به خاطر همین نقشه ای شیطانی کشید . نشست و نامه ای به هزار پا نوشت : ای هزار پای بی همتا!
من یکی از ستایشگران جان نثار شما هستم . دلم می خواهد بدانم شما هنگام رقصیدن چه فوت وفنی
به کار می برید . آیا اول پای چپ شماره 28 خود را بر می دارید و بعد پای راست شماره 39 را ؟
یا اینکه ابتدا با پای چپ شماره 117 شروع می کنید و پای چپ شماره 358 را به دنبال آن می آورید ؟
چشم به راه پاسخ شما لاک پشت .
هزار پا نامه رو که خوند بلافاصله به فکر فرو رفت: واقعا موقع رقص چیکار میکنم ؟
کدوم پا رو اول برمی دارم ؟ و کدوم پا رو بعد ؟
می دونید آخر چی شد ؟ هزار پا دیگه هیچ وقت نرقصید !

تخیل که به بند تعقل در بیاد نتیجه همیشه همینطوره ....

بر گرفته از کتاب دنیای سوفی نوشته : یوستین گردر
مهزاد