۱۳۸۵ خرداد ۱۴, یکشنبه

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم


وقتی امام رفت،من فقط 5 سال سن داشتم. ولی با این حال اون روز صبح مثل آینه جلوی چشمم هست... میدونید چیه؟ اصلا لازم نیست که آدم حتما یک نفر رو به صورت فیزیکی درک کرده باشه. من اصلا امام رو از نزدیک ندیدم ولی هیچ وقت این احساس رو نداشتم که اون از من دور هست... دنیای ما آدما خیلی فراتر از این حرفهاست.

خیلی دوست داشتم که توی شفا از امام بنویسم. خوب حالا هم به آرزوم رسیدم. شایدم بهتره بگم به قولی که به خودم داده بودم ....
به نظرم اصطلاح "پدر یک ملت" واقعا یک جمله دوست داشتنی هست. پدر همه ما ، چه اونایی که الان سایه پدر بالای سرشون هست و چه اونایی که این سایه رو از دست دادن.

هر وقت این شعر از امام رو میخونم ، دلم حسابی دریایی میشه...

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم


forever84_