۱۳۸۵ تیر ۱, پنجشنبه

خدا بود و دیگر هیچ نبود

خدايا! عذر مي‏خواهم از اين كه در مقابل تو مي‏ايستم و

از خود سخن مي‏گويم و خود را چيزي به حساب مي‏آورم كه تو را

شكر كند و در مقابل تو بايستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد!

خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه اشك را آفريدي،

كه عصاره حيات انسان است، آنگاه كه در آتش عشق مي‏سوزم،

يا در شدت درد مي‏گدازم، يا در شوق زيبايي و ذوق عرفاني

آب مي‏شوم، و سروپاي وجودم روح مي‏شود، لطف مي‏شود،

عشق مي‏شود، سوز مي‏شود، و عصاره وجود بصورت اشك،

آب مي‏شود و به عنوان زيباترين محصول حيات، كه وجهي به عشق

و ذوق دارد، و وجهي ديگر به غم و درد، بر دامان وجود فرو مي‏چكد.

اگر خداي بزرگ از من سندي بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد،

و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشك را تقديم خواهم كرد.

خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه به من درد دادي و نعمت درک درد

عطا فرمودي، تو را شكر مي‏كنم كه جانم را به آتش غم سوزاندي،

و قلب مجروحم را براي هميشه داغدار كردي، دلم را سوختي

و شكستي، تا فقط جايگاه تو باشد.

خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه مرا بي‏نياز كردي،

تا از هيچ‏كس و از هيچ‏چيز انتظاري نداشته باشم.

خدايا! راهنمايم باش تا حق كسي را ضايع نكنم، كه بي‏احترامي

به يك انسان، همانا كفر خداي بزرگ است.

خدايا! مرا از بلاي غرور و خودخواهي نجات ده،

تا حقايق وجود را ببينم و جمال زيباي تو را مشاهده كنم.

خدايا! خوش دارم گمنام و تنها باشم،

تادر غوغاي كشمكش‏هاي پوچ مدفون نشوم.

خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه لذت معراج را بر روحم ارزاني داشتي،

تا گاه‏گاهي از دنياي ماده درگذرم، و آنجا جز وجود تو را نبينم و

جز «بقاء»ي تو چيزي نخواهم، و بازگشت از «ملكوت اعلي»

براي من شكنجه‏اي آسماني باشد كه ديگر به چيزي دل نبندم

و چيزي دلم را نربايد.

مصطفی چمران

دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا

شهادت 31 خرداد سال60 دهلاویه خوزستان