۱۳۸۶ فروردین ۹, پنجشنبه

گر شفا خواهم، مسیحا در منست


یک تجلی، عقل را مجنون کند
وای اگر از پرده سر بیرون کند

آری آری می توان موسی شدن
با شفای روح خود عیسی شدن

روح می گوید: اگر چه من خاکی ام
من زمینی نیستم افلاکی ام

راه، هموارست، رهرو نیستم
بی سبب در هر قدم می ایستم

هر زمان آن حالت دلخواه نیست
جان روشن، گاه هست و گاه نیست

تشنه کامم، لیک دریا در منست
گر شفا خواهم، مسیحا در منست

باغ هست و ما به خاری دلخوشیم
نور هست و ما به ناری دلخوشیم

دعوت حق گویدم: بشتاب سخت
تا بتابد بر سرت خورشید بخت

«
از نفخت فیه من روحی» نگر
تا کجا پر می کشد روح بشر

گر شوی موسی، عصا در دست تست
خود مسیحا شو، شفا در دست تست

«
طور سینا» سینه ی پاک شماست
مستی هر باده از تاک شماست

از شجر، آواز ها را بشنوی
زنده شو تا راز ها را بشنوی

وادی ایمن درون جان تست
کشتن فرعون در فرمان تست

پاک شو، پر نور شو، موسی تویی
جان خود را زنده کن عیسی تویی

غرق کن فرعون نفس خویش را
محو کن فکر خطا اندیش را

ساقیا آن می که جان سوزد کجاست؟
نور حق را در دل افروزد کجاست؟

مایه ی ارام جان خسته کو؟
از شرابش مستی پیوسته کو؟

بارالها! بال پروازم ببخش
روح آزاد سبکتازم ببخش

عاشق بزم تو ام، راهم بده
عقل روشن، جان اگاهم بده

شاعر مهدی سهیلی