۱۳۸۵ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

باده غمگينان خورند و ما ز مي خوش دل تريم

ديروز در بخش فرهنگ وهنر روزنامه ايران ميخواندم: كتاب ها و آثاري با مضمون درد -ناراحتي و بيچارگي كه ميتوان نام ادبيات اندوه را به آنها داد اكنون به شكوفا ترين بخش ادبيات جهان تبديل شده و بيشترين حجم فروش كتاب در جهان به اين سبك ادبيات اختصاص دارد . به گزارش ايسنا نتايج جديدترين تحقيقات نشان مي دهد در انگليس بازار كتابهايي با مضامين بدبختي وناراحتي از 12ميليون پوند در سال 2005 به 24 ميليون پوند در سال 2006 افزايش يافت. من فكر مي كردم ميل به سوگواري و غصه خوردن فقط در ايران وجود داره اما مثل اينكه اين مسئله داره جهاني ميشه و چقدر باعث تاسف است كه عده اي به قول كريستين بوبن به بهانه افشاي بدي به آن دامن ميزنند. بگذاريد از زبان خودش در كتاب نور جهان بگويم:

گاه از من خرده ميگيرند كه زندگي را خوشبينانه وصف ميكنم -اين كدامين ترازوست كه با ابرواني به سياهي زغال خردترين ذره هاي نور را وزن ميكند و جزئي ترين اميد را زير ذره بين مي نهد؟من نيز مايلم اندازه گيري انجام شود اما مي خواهم اين كار با ترازويي دقيق صورت پذيرد.

همواره چنين انگاشته ام كه نويسنده بيش از اين كه داراي حق باشد داراي وظيفه است و از اين وظايف يكي اين است كه به آدميان براي زيستن ياري رساند . اگر در كتابهاي خويش نور نهاده ام از آن روي بوده كه ديگري را مكدر نسازم و نسبت به آن كس كه كتابم را مي خواند رعايت نزاكت را كرده باشم. همواره چنين در نظرم آمده كه نويسندگان بسياري بوده اندكه از تيره نمودن و بدنام كردن زندگي براي خويش تخصصي ساخته اند. گاه زياده از حد به شادي گرويده ام نبايد رنج را نيز ناديده گرفت اما همچنان بر اين عقيده ام كه اين كار بهتر از عكس آن است.

دل كارگري است كه نيروي خود را از منبع نور خورشيد ميگيرد.شجاعت در اين نيست كه اين زندگي را از آن روي كه اغلب دوزخي ست بسان دوزخ مجسم كنيم شجاعت در اين است كه زندگي را اينچنين ببينيم وبا اين همه اميد به بهشت را در دل خويش زنده نگه داريم. این همان نكته كتابهاي آندره دوتل است اينكه در اين كتابها مرگ چيزي جز از ديده نهان شدن نيست .
به گمان من او جنبه هولناك زندگي را ديده بود اما در اين زندگي نور شگفت انگيزي را نيز مشاهده كرده بود كه بر تيره روزي
فائق ميايد روزي از او پرسيدند درباره دوزخ چه ميانديشد او باعقل سليم پاسخ داده بود: آن را دوست نميدارم امروزه نويسندگان زيادي مدعي انند كه دوزخ را دوست دارند و اين نشان ميدهد كه آن را نميشناسند .نفرت پروست از آفتاب يا انزجا سارتر از درخت براي من نشانه بارز اين جامعه بيمار است. پاره اي آثار به اصطلاح عصيانگر كاري جز آن نميكنند كه بر آشوب دنيا ميافزايند وبه هيچ كس ياري نمي رسانند. گفته هاي كريستين بوبن بسيار روشن است
درجامعه ما هرجا آدمها دور هم حلقه زدند یا دارند از چیزی مینالند یا شکایت میکنند -حتی کسانی که مشکل حادی هم ندارند. در بین شاعران و هنرمندان که این مسئله تبدیل به یک ژست شده اگه بخواهی کمی از نیمه پر لیوان بگی و زیبایی ها و نعمت هایی که به وفور اطرافشان است را به آنها یادآوری کنی طوری باهاتون رفتارمیکنند انگار از یک سیاره دیگری آمده اید. مثل اینکه روی زمین زندگی نمی کنی . دلم میخواهد بگم من هم روی همین زمینم وتمام مشکلات و سختی ها رامیبینم وبا آنها دست و پنجه نرم میکنم .من هم توی باغم البته نه باغ شما در باغ شیخ محمود شبستری وعطار و به خاطره همینه که به حافظ و مولانا ودیکر عرفا و کریستین بوبن (البته اون که عشق خودمه) پناه آورده ام
مشکل اصلی ما اینهایی نیست که از صبح تا شب خودمان را درگیرش کردیم . باور کنید میشه به زیبایی ها فکر کردهدف این است که درونمان بسان آسمانی پر ستاره گردد.