۱۳۸۶ خرداد ۲۰, یکشنبه

گهواره استخوان هات رو نرم کرده


باز نشستی و مدتها وقت تلف کردی؟ فکر کردی چه کنی و چه نکنی و چرا؟ اینکه نون این روزها کجاست. بازار کجاست و تو کجایی؟ به سرانجام نرسیدی؟ نه؟! راهت بسته شد؟ بسیار خب. بسه دیگه. فکر هاتو کردی و به نتیجه نرسیدی. حالا دیگه پاشو. بلند شو. بسه دیگه.
وقتی عاقلی کاری نمی کنی. می خوام دیوانه شی دوباره. تو دنیا آدم های عاقل خیلی کاری نکردن و اثری جا نذاشتن. هر کاری شده عاشق هایی که همه بهشون می گفتن اینها دیوانه اند کردن.

پاشو. مست شو. مستی ای که از الکل نیست. از نیستیه. نباش یه مدتی. برو. دور شو از خودت. میا نزدیک ِ خودت. بسه دیگه هستی. کمی هم مست باش و ببین چطور دنیا عوض میشه. از این دنیا عاقل خسته شدی دوباره؟ به تنگت آورده؟ پاشو. پاشو راه بیفت عین ِ بچه ی شش ماهه ای که دیوانگی می کنه و راه رقتن یاد می گیره. گهواره استخوان هات رو نرم کرده. بیا بیرون و راه بیفت. پاشو و یه یا علی بگو. از اون هایی که بارها از جا کندتت.

بگو به نام اون خدایی که از تاریکی بیرون میاره به نور نزدیک می کنه. نه خدای افسرده ی دست و پا شکسته ای که هیج غلطی نمی تونه بکنه مگه زل زل نگاه کردن ِ رفتارها. نه. اون خدا نیست. خدای من اون خداییه که از هر خدای دست و پا چلفتی ای وسیعتر و غالب تره. پیامبر ِ من کسیه که میگه مرکب ِ اهل ِ علم از خون ِ شهید مقدس تر است. یعنی خون ِ شهید از مرکب ِ اهل ِ علم مقدستر نیست. بشری که خواندن بداند در نظر ِ خداوند زیباست. هر اسیری که به ده مسلمان خواندن یاد بدهد آزاد می شود. کسی که در اولین وحی اش می شنود: بخوان به نام ِ پروردگاری که خلاق است و از دل ِ هیچ چیزی، مقاله ای، کتابی، نوری، امیدی خلق می کند.

خدایا می خوام بلند شم بازم. و نمی خوام دستم رو بگیری. می دونم چقدر دوست داری خودم بلند شم. ازت می خوام، فقط و فقط می خوام نگام کنی. بلند شدنم رو ببین.

... محمد