۱۳۸۶ تیر ۲۸, پنجشنبه

اندیشه های مارکوس اورلیوس

مارکوس اورلیوس ، امپراطور و جنگاور و مدیر و مصلح و آموزگار اخلاق ، مصداق واقعی حاکم ِ حکیم یا حکیم ِ حاکم بود.
اندیشه های او که در طول زندگی پر مشغله او به صورت یادداشت های پراکنده نوشته شده است برادری آدمیان را اعلام می کند و حتی ریشه ی مفهوم جدید - وحدت اخلاقی جهان _ در آنها دیده می شود . فضایلی که در شخص او جمع شده بود یعنی، خرد ، داد ، توانایی و میانه روی ، شرایط اساسی تصور او از انسان را تشکیل میدهد .. این نوشته قسمت هایی از کتاب فلسفه های اجتماعی است که فصلی از آن به به نقل قسمتی از اندیشه های این انسان بزرگ می پردازد :
در متن حاضر مارکوس اورلیوس درسهایی را که از اطرافیانش آموخته بیان می کند که بسیار آموزنده و مفید است
اسامی زیادی ذکر شده که خیلی مهم نیست بلکه مهم درسی ست که او از این افراد آموخته :

از نیایم و ِروس آموختم اخلاق خوب را و تسلط بر نفس را.
از یاد و آوازه ی پدرم آموختم فروتنی را و سیرت مردانه را
- از مادرم دینداری و نیک خواهی را و خود داری را ، نه همان از کارهای
بد ، که از اندیشه های بد، و نیز سادگی در شیوه ی زیستنم را که از شیوه ی توانگران فرسنگ ها به دور است

- از روستکین دریافتم که شخصیتم نیازمند اصلاح و انظباط است و به ریاضت کشی یا نیکوکاری و سخاوت، خود نمایی نکردن را
و آماده بودن را برای آشتی به محضی که در مقام آشتی بر آیند

- از اسکندر افلاطونی این درس را که مکرر یا بی ضرورتی به کسی نگویم و در نامه ای ننویسم که فرصت و فراغت ندارم
و نیز بدین بهانه که سخت مشغول و گرفتارم، از برای غفلت در اجرای وظایفی که در برابر نزدیکان خود دارم عذر نیاورم

- از کاتولوس، اعتنا نمودن به خرده گیری دوستان را هر چند که خرده گیری آنان بی علت باشد و سعی در موافق ساختن نظر
دوستان را و به نیکی یاد کردن نام آموزگاران را و گرامی داشتن فرزندانم را

- از ماکسیموس آموختم که کف نفس داشته باشم و خویشتن رابه هیچ هوسی نسپارم ودر هر حالی از جمله بیماری، شاد و خندان باشم
و در ضمیر خود از متانت و محبت، ترکیبی معتدل پدید آورم و تکلیف
خود را بی شکایتی انجام دهم . دیدم که همه باور دارند که او هنگام سخن گفتن می اندیشد و در آنچه می کند جز بر نیکی نظر ندارد
و هرگز متعجب متحیر نمی شد و هرگز شتاب نمی کرد و هرگز اجرای امری را
مهمل نمی گذاشت و هرگز آشفته و دلسرد نمی گشت و هرگز برای پوشاندن تشویش خود نمی خندید
و از سوی دیگر هرگز خشمناک یا بد گمان نمی شد

نیکوکاری عادت اوبود . همیشه آماده ی بخشایش بود و از هر گونه دروغ مبرا بود و هرگز چنین نمی نمود که
مردی است انحراف ناپذیر بلکه چنین می نمود که مردی است اصلاح پذیرفته
همچنین دیدم که به هیچ کس این خیال دست نمی داد که ماکسیموس از او بیزار است
و هیچ کس به خود این جرات را نمی داد که خویشتن رابالاتر از اوبپندارد
او همچنین این هنر راداشت که می توانست به طرزی دل پذیر شوخی کند