۱۳۸۶ مرداد ۱۴, یکشنبه

"جهان به یک دکتر قمشه ای نیاز داشت و آن را در خود دید."

نوشته ی منتقد ِ شفا به قول ِ خودش جناب یا سرکار ِ خانم ِ Harki را مفید یافتم. ضمن تشکر از او و بر طبق ِ انظر الی ما قال (به آنچه گفته می شود نگاه کن)، با تلخیص و البته مقدار ریادی سانسور اینجا منتشر می کنم:

از امید و یاس و هرآنچه مربوط به آن است که بگذریم سخن من این است که وبلاگ شما دچار هیپنوتیزم شدگی است. سخن ها و نوشته ها طوری است که گویی کلام وحی است. بیشتر نویسندگان خود را با دکتر قمشه ای اشتباه گرفته اند. مانند ایشان حرف می زنند، می نویسند، فکر می کنند، تصمیم می گیرند، و هیچ خبری از خودشان نیست. قدیمترها کمی کفر گو هم داشتیم ولی امروز هر کجا که سر می زنیم همه حرفهای زیبا و خوب می زنند. گویا ماموریت شیطان عوض شده و بجای بدی به خوبی وسوسه می کند.

زیبایی درخت را وصف می کنند از بهار و گل و سنبل و زیبایی می گویند اما هیچ گشایشی نیست. هیچ تازگی و جانی نیست. بر عکس روح دچار قبضگی می شود... چنان با طمطراق اظهار سالک بودن در طریق می شود که گویی واقعا از هدایت شدگان است. آیا نشنیده ای که "ایحسبون انهم مهتدون؟ان یطبعون الا الظن"

جهان به یک دکتر قمشه ای نیاز داشت و آن را در خود دید.چرا به دنبال خلق نسخه های کربنی از ایشان هستیم؟ ...

به یاد دارم در یک مصاحبه تلوزیونی استاد فرشچیان گفت اگر احساس کنم که شاگردم جوهره نقاش شدن را ندارد این موضوع را به او خواهم گفت و ازو می خواهم نقاشی را رها کرده به راهی دیگر رود.

اما ما می خواهیم نقاش شویم ، شاعر شویم ، نویسنده شویم ، عالم شویم ، شکسپیر شویم و هیچ کس نیست بخواهد خودش باشد و نیش ِ شدن را نخورد و تنها ، باشد. کسی نیست که راضی باشد علف ِ کوچک ناقابلی باشد و در حسرت سرو شدن روزگار نگذراند. و اگر آن علف کوچک بداند که بدون ِ او دنیا چیزی کم خواهد داشت ، چنان احساس غنا و رضایت می کند که از بزرگان و بزرگی برای همیشه خداحافظی می کند و همه را به یک اندازه خواهد پرستید. و انسانهایی که حاضرند خود باشند بسیار بسیار کم هستند و تنها بعضی از آنها به قدری با شهامت هستند که می گویند ; با پای خود به جهنم رفتن بهتر است تا با چوب دستی دیگران به بهشت.

شمس به شخصی گفت از پشت من بگیر و با من روی آب راه برو و دائم بگو ;یا شمس ، یا شمس. آن شخص چندین بار این کار را انجام داد و از رودخانه عبور کرد. تا اینکه روزی خوب توجه خود را به شمس جلب کرد تا راز راه رفتن او بر روی آب را یاد بگیرد. او شنید که شمس زیر لب می گوید;یا الله ، یا الله شخص خندید و گفت چرا من بگویم یا شمس؟ من هم می گویم یا الله و به محض اینکه یا شمس گفتن را کنار گذاشت و یا الله گفت به زیر آب رفت.شمس به او گفت; تو چه می دانی که الله کیست، تو شمس را می شناسی پس باید یا شمس بگویی.

احتمال زیاد این داستان هم برای شما دست دوم است و آن را در سال ؟200 خوانده اید.اما بعضی{تکرار می کنم بعضی} نوشته های وبلاگ شما دقیقا حال همان شخص را دارد.

نوشته ی Harki
منبع

Excerpt: A critisizer of our weblog says: "Shefa has been fallen into its self-hypnosis."