۱۳۸۶ شهریور ۱۵, پنجشنبه

فلسفه اخلاق

فلسفه اخلاق جایش در جامعه ما خیلی خالی ست . در کتاب های دینی خیلی ساده انگارانه وجود خدا رو برامون اثبات میکنند
و بعد هم همه چیز را به همان خدا ربط می دهند . پشت سر هم آیه از قرآن می آورند که اگر گناهکار باشید به جهنم خدا می روید
و آتش در انتظارتون ِ .
اما بعد که بزرگتر میشیم شاید به همه ی اون حرفا بخندیم و دیگه برای خدای کتاب دینی مون تره هم خرد نکنیم .به نظر من این خیلی احمقانه است که آدم رو وادار به انجام کاری کنند با این استدلال که اگر مثلاً دروغ بگی می ری جهنم . اون بچه بزرگ میشه، بعد همه ی اون پایه های کاغذی که شما ایمانش رو روی اون بنا کردید میریزه و به همه اون حرفا می خنده . باید به بچه بدی کار زشت رو نشون داد ، نتایجش رو ، هرچند فطرت او میدونه اما وقتی از نظر عقلانی هم پذیرفت در اون صورت جزیی از اعتقاداتش میشه در غیر این صورت یه روزی
همه چی فرو میریزه اما چیزی برای جایگزینی نداره
یه چیز خیلی محکم و درست و عقلانی که بهش معتقد باشه .من آدم های فراوانی رو میبینم که هیچ قید و بند مذهبی ندارند ، اما به هیچ چی در زندگیشون پایبند نیستند . این صحبت امام حسین که اگر دین ندارید لا اقل آزاده باشید رو باید با طلا نوشت . یکسری از مسائل هستند که به انسان بودن ما ارتباط دار(ه فارغ از مسئله دین و مذهب و آئین و نژاد و ...)
و خلاف اونها عمل کردن ما رو از دایره انسانیت خارج میکنه .
به نظر من هر آدمی در درونش فرق عمل اخلاقی و غیر اخلاقی رو میدونه . همینطور تصدیق میکنه که باید اخلاقی عمل کرد . فلاسفه زیادی سعی کردند این مسئله رو اثبات کنند . بعضی گفته اند : ما باید به اخلاق عمل کنیم چون به سود همه است (فایده گرایی ) ، بعضی معتقدند چون وظیه ماست ( وظیفه گرایی ) ، و...اما چیز یکه مسلم است اینه تنها وجدان آدمهاست که آنها رو مجبور میکنه به اخلاق پایبند باشند و برای آدمی که صدای وجدانش رو خاموش کرده هیچ دلیل عقلانی نمی تواند متقاعدکننده باشه که باید به خوبی و اخلاق پایبند باشد .

متن زیر تنها اشاره ای به قسمت هایی از فلسفه کانت ِ درباره اخلاق از کتاب ماجراهای جاودان در فلسفه و سیر حکمت در اروپا . خودم سئوالات زیادی در ذهنم است راجع به این موضوع . مخصوصا ً با خوندن رمان جنایت و مکافات ِداستایفسکی . اول می خواستم سوالاتم رو مطرح کنم ولی ذهنم الان آشفته ست . حرفای کانت رو از دست ندید ..

کانت در عصر پر آشوبی زندگی میکرد .جنگ های هفت ساله انقلاب کبیر فرانسه و دیوانگی
های ناپلئون در زمان حیات او اتفاق افتاد . او را میتوان هوشمندترین فرد قرن نوزدهم دانست .
خانواده او از اسکاتلند به آلمان آمده بودند و خانواده او به شدت و به شکلی متعصبانه مذهبی بودند و عکس العمل چنین رفتاری باعث شد کانت در بزرگسالی از رفتن به کلیسا خودداری کند اما در تمام عمر احساس شدید و عطشی سوزان داشت که پا از حد انسانی فراتر گذارد و به حق واصل شود .کانت به هنگام نوجوانی آثار لاک و هیوم را مطالعه میکرد .
لاک معتقد بود ذهن انسان به هنگام تولد لوح ساده بی نقشی است و همه معلومات ما از راه تجربه حاصل می شود . اما کانت می گوید : اگر چنین باشد ، شعور انسانی ، احساس و ادراک غریزی ما را که حق برتر زور است ، چگونه توجیه میکند ؟ ما از این غریزه تبعیت میکنیم در حالیکه تجربه به ما می گوید خیلی از مواقع نیروهای اهریمنی بر حق پیروز می شوند .
کانت اعتقاد داشت بر خلاف افکار لاک ، معلومات ما یکباره فقط از راه حواس حاصل نمی شود . یک امر مشخص و معلوم ، یک درک مطلق وجود دارد که آن را قوه عقلانی یا عقل سلیم مینامیم . این عقل سلیم بر حواس ما از قبیل : دیدن ، شنیدن ، لمس کردن ، بو کردن ، اتکا ندارد ، بلکه از علوم قبلی است و اینکه تا چه حد می توانیم بدون کمک تجارب حسی در معلومات قبلی پیش برویم از شواهد ریاضی معلوم می شود . ما هر طور مشاهده کنیم و نحوه تفکر ما هر چه باشد ، این حقیقت مسلم است که دو ضربدر دو می شود چهار .نمی توان وجود حقایق در جهان را منکر شد ذهن ما هادی و نظم دهنده مشاهدات است . ذهن جهان را با معلومات قبلی و وسایل ریاضی وحدت می دهدذهن این توانایی را دارد که مشاهدات پراکنده و تجارب بی هدف و درهم و برهم را به صورت معلومات منظم و متشکل در آورد . درک و فهم جزیی را به علم کلی و عمومی مبدل کنیم و از دانش بشری به نور خدایی را یابیم
( نکته ظریفیه در حقیقت فکر میکنم حکیم کسی است که به ارتباط بین علوم پی میبرد ارتباط بین ریاضی با اخلاق با موسیقی و هنر و...)
یک آدم ابله جهان را همانطور میبیند که شکسپیر می نگرد و تفاوت آنها فقط در این است که شکسپیر قادر است مشاهدات و تجارب خود را سر و سامان دهد و آنها را به صورت زیبا و معنی داری مرتب کند .

آیا در اخلاق اصول مطلقی مانند آنچه در ریاضیات وجود دارد یافت می شود ؟ کانت در کتاب دیگرش " نقادی عقل عملی" به این مسئله می پردازد :
اصول اخلاقی مثل ریاضیات فطری هستند این اصول از علوم قبلی است ، یعنی به تجاربی که از راه حواس حاصل میکنیم مبتنی نیست .این اصول اخلاقی ، پایه و اساس دین و لازمه وجدان و هسته اصلی در وجود ماست . علاقه به عمل نیک امریست مطلق که از درون بر می خیزد
آسمان های پر ستاره در بالا و اصول اخلاقی در درون ما دو سیمای اصل واحدی هستند که میتوانند عقل و احساس ما را به درک بهتری از جهان هستی رهنمون سازد .
اصول ریاضی که اجرام آسمانی را اداره میکند و اصول اخلاقی که بر وجو ما حاکم است ، هر دو مبین یک قانون الهی ست
چنان عمل کن که گویی قاعده ای که در رفتار و کردار خویش داری به اراده و خواست تو ، بتواند مقبول جهان باشد . آنگاه که اغوا می شوی و می خواهی قول خود را نقض کنی وجدان تو که به مثابه ترجمانی است که اصل کلی و عمومی را به تو باز می گوید متوجهت می سازد دنیایی که در آن به قول ها وفا نکنند بصورت جنگلی از حیوانات درنده خو در میاید . همین قانون درونی اخلاق است که تجاوز ، مال اندوزی ، تعصب ، اخاذی ، خیانت ، دزدی را محکوم میکند .وجدان ما شرافت و درستکاری را نه تنها وقتی که آن را به مصلحت می بیند تجویز میکند ، بلکه همیشه و در همه حال آن را به نیکوترین روش می شمارد رفتار درست ممکن است گاهی زیان موقتی به همراه بیاورد ولی همیشه به نفع انسانیت تمام می شود