۱۳۸۶ شهریور ۱۱, یکشنبه

اولین لبخند


امانت خدا بر زمین مانده بود . آدمیان می گذشتند بی هیچ باری بر شانه هاشان
خدا پیامبری فرستاد تا به یادشان آورد ، قول نخستین و بیعت اولین را
پیامبر گفت : ای آدمیان ، ای آدمیان ، این امانت از آن شماست بر دوشش کشید
این همان است که زمین و آسمان را توان بر دوش کشیدنش نیست
پس به یاد آورید انسان را و دشواری را ...
اما کسی به یاد نیاورد
پیامبر گفت : عشق است ، عشق است ، عشق است که بر زمین مانده است
مجال اندک است و فرصت کوتاه شتاب کنید و گرنه نوبت عاشقی می گذرد
...اما کسی به عشق نیاندیشید ...
پیامبر گفت : آنچه نامش زندگیست ، نه خیال است و نه بازی . امتحان است
و تنها پاسخ به آزمون زندگی ، زیستن است ، زیستن .
...اما کسی آزمون زندگی را پاسخ نگفت ...
و در این میان کودکی که تازه پا به جهان گذاشته بود ، با لبخندی پیامبر را پاسخ گفت
زیرا پیمانش را با خدا به یاد می آورد و آنگاه خدا گفت
...به پاس لبخند کودکی ، جهان را ادامه می دهیم ...

تقدیم به مرجان عزیز ، به پاس ِ اولین لبخندش در خنکای اولین روز ِ شهریور