۱۳۸۶ آبان ۲۷, یکشنبه

حیرت در مجلس موعظه



یکی از طرح های رامبراند، تصویری است که مسیح را در حال موعظه کردن نشان می دهد. عده ای هم دورش جمع شده اند. چند نفر نشسته، چند نفر ایستاده. تا اینجایش شاید تصویر های زیادی را یاد آدم بیاندازد. اما تفاوت این یکی با بقیه این است که حس و حال هر کدام از این شنونده ها و رابطه شان با موعظه گر با دیگری متفاوت است. به ظاهر همه شان دارند گوش می کنند ولی هر کدام به شیوه خودش. کمی فکر کردم و دیدم اگر رامبرانت نگاه همه را متوجه مسیح کرده بود حس تابلو چیز دیگری بود. انگار مسیح خبر جدیدی آورده باشد. پیغام تازه ای که همه از فرط کنجکاوی بخواهند آن را زودتر بشنوند و نگاهشان را مشتاقانه به دهان گوینده بدوزند. اینجا اما هر کس انگار در عالم خودش است و گوینده هم جارچی نیست. مبلغ هم حتی نیست. حرفش تامل و تفکر می طلبد. شاید نصیحت می کند و یا بیم می دهد. به هر صورت هر چه هست از حالت مخاطبان معلوم است که مدت طولانی ای است که نشسته و ایستاده پای موعظه جمع اند. یکی به دهان مسیح چشم دوخته، یکی دیگری را نگاه می کند، بعضی هایشان به اصطلاح توی خودشان اند و دارند فکر می کنند، یا خسته شده اند، یا حواسشان جای دیگری است. از بین این ها دو تایشان خیلی قابل باورترند و آدم ذوق می کند که نقاش آن موقع به این جزییات دقت کرده و روی کاغذ آورده است. یکی بچه کوچکی است که روی زمین دراز کشیده و دارد با انگشت هایش روی زمین چیزی می کشد( درست مثل موقعی که تلفن می زنیم یا توی جلسه ای نشسته ایم و موقع فکر کردن به حرف های بقیه یا غرق افکار خودمان روی کاغذ شکل های مختلفی می کشیم و حاشیه می زنیم . آن هایی که ذهنیت بصری تر و تصویری تری دارند می دانند چه می گویم) دیگری پیرمردی است که گوشه راست تصویر تقریبا پشت به جمعیت ، دستش را روی زانویش گذاشته و دارد به گوشه نامعلومی از آسمان نگاه می کند. این پیرمرد دوست داشتنی به نظر من تنها کسی است که در این جماعت ایمان آورده و عمیقا تحت تاثیر موعظه قرار گرفته است. آن قدر که دیگر برایش مهم نیست که باقی صحبت چیست و آن چه را که می خواسته شنیده و حالا دارد سعی می کند هضمش کند، انگار تازه به عظمت چیزی پی برده باشد
.
از خواب زمستانی