Rememberance
They are all gone into the world of light
And I alone sit lingering here
Their very memory is fair and bright
And my sad thoughts doth clear
I see them walking in an air of glory
Whose light doth trample on my days
My days , wich are at best but dull and hoary
Mere glimmering and decays
Henry vaughan 1622-1695
قطعه اول
ياد ياران
همه به جهان نور رفتند
و من تنها اينجا درنگ كرده ام
ياد ياران چنان زيبا و نوراني است
كه هر انديشه غم آلود را از آسمان دل مي راند
آنها را ميبينم كه چون خورشيد
با شكوه و جلال مي روند
و روزهاي مرا روشنايي مي بخشند
روزهايي كه بدون ديدار ايشان
در بهترين احوال تيره و غم افزاست
هنري وون
I can
So nigh is grandeur to our dust
So near is God to man
When duty whispers low , thou must,
The youth replies " I CAN"
Emerson,voluntaries, NO.3
قطعه دوم
من مي توانم
هنگامي كه وظيفه در گوش جوان نجوا ميكند كه " تو بايد "
و جوان پاسخ مي دهد " من مي توانم "
در اين حال چقدر شكوه عظمت در آن جوان ظاهر مي شود
و چقدر به خدا نزديك است
رالف والدو امرسون
ترجمه : دكتر الهي قمشه اي
منبع :كتاب در قلمرو زرين يا 365 روز با ادبيات انگليس
تاليف و ترجمه: حسين الهي قمشه اي
0 نظر:
ارسال یک نظر