۱۳۸۶ آذر ۱۰, شنبه

به نام زندگي

ديروز شنيدم كه در تا ئيد سخن دوستي كه از بد روزگار مي ناليد ‌ناخواسته و به همدردي مي گفتي :
بله... درست است . زندگي واقعاً خسته كننده ،‌كسالت آور و يكنواخت شده ...
اما اين درست نيست عزيز من اصلاً درست نيست .
مستقل از انسان و آنچه كه انسان انجام ميدهد ،در جستجوي چيزي در ذات زندگي نبايد بود ...
تنها به اعتبار وجود زنده و پوياي توست . كه چيزي بد است يا چيزي خوب ،‌چيزي كهنه است و چيزي نو
چيزي نازيبا است و چيزي زيبا ،‌و تنها بر اساس اراده ،‌عمل ،‌و انديشه هاي تو،
آنچه بد است به خوب تبديل خواهد شد و آنچه نازيباست به زيبا و آنچه تكراري ست نامكرر مي شود ...

عزيز من !
هرگز از زندگي ،‌آنگونه كه انگار گلداني است بالاي تاقچه يا درختي در باغچه ،‌جدا از تو و نيروي تغيير دهنده تو ،‌گله مكن !
هرگز از زندگي آن گونه سخن مگو كه گويي بدون حضور تو ،‌بدون كار تو ، بدون نگاه انساني تو
،‌بدون توان و مقاومت تو ،‌پافشاري تو ، سرسختي تو ،‌محبت تو ،‌ايمان تو ،‌فرياد تو ،‌باز هم زندگي است و مي تواند زندگي باشد .
زندگي كارمايه انسان است و محصول انسان و دسترنج او ،‌روياي انسان است
و مجموعه آرزوها و آرمان هاي انسان كه بدون انسان هيچ است .

ساختن زمين آنگونه كه انسان ، روي آن نفسي به آسودگي و سلامت بكشد و بتواند جزء و كل آن را عاشقانه ،

‌و نه طمع ورزانه ،‌بخواهد و نگه دارد .تنها رسالت انسان اين است ،‌و رسالت تو و من ،‌اگر از داشتن
عنوان پر مسئوليت و خطير ِ انسان هراسي به دلهايمان نمي افتد ...

نازنينم !
ما نكاشته هامان را هرگز درو نمي كنيم .
پس به آن دوست بگو :
خستگي كاشته اي كه خستگي برداشته اي .
اينك به مدد نيرويي كه در دست توست و چه بخواهي و چه نخواهي زماني از دست خواهد رفت
،‌چيزي نو و پر نشاط بساز....

بخشي از نامه نادر ابراهيمي به همسرش





عشق تنها بازمانده بهشت در ماست...
و به راستي اگر اين تنها بازمانده ي بهشت نيز نبود ، تحمل رانده شدن چقدر تلخ بود...
كريستين بوبن