چند سال ِ پيش، شب ِ قدر توي جنگل بودم. تنها و با هزاران هزار ستاره تو آسمون و يك بغل غصه تو دل.
تنها مونسم تو جنگل صداي هوهو... ي مكرر ِ يه نوع جغد بود و مشتي ستاره ي بي معني.
كاملا حس مي كردي توي اون غمي كه فرو رفتي و به خاطرش به جنگل اومدي، هيچ پناهي تو اون ظلمات نداري. هرچي دعا مي كني به نظر بي ثمر ميرسه. كاملا قطع ِ اميد كردي اما باز هم داره لبات مي جنبه.
از فرط ِ بي كسي و نوميدي، ميگي علي دستمو بگير. اعتقادي نداشتي اما درد و ترس امانت رو بريده... اما بلافاصله قلبت گرم ميشه.
هيچ خبر ِ خوشي بهت نرسيده تو اون تاريكي اما ديگه نمي ترسي. ستاره ها ديگه زل نزدن تو چشات. ديگه دارن مي خندن.
آروم ميشي. نمي دوني چه جوري اين تجربه ممكنه تكرار بشه اما احساس ِ عميقي از پيرمردي حس مي كني كه تو كوچه هاي آسمون با يه گوني راه ميره و هنوز هم به فقرايي مثل من انرژي مثبت مي رسونه. به كساني كه نوميدن و اميد ميخوان.
تشكر مي كني.. او داره از يه راه ِ بين ستاره اي ميره. داره دور ميشه. بلند مي گي ممنونم. بر نمي گرده. فقط صداي ضعيفي مياد كه ميگه: كاري نكردم، خواهش مي كنم خجالت نده.
خجالت مي كشي از اينكه سير ِ اميد شدي. دلت مي خواد يه كاري براش بكني. ميدوني دلش خيلي درد داره. نمي دوني چه جوري مرحم باشي. شنيدي كه ميگن تو چاه درد ِ دل مي كنه تا با حرفهاي نوميدانه كسي رو مريض نكرده باشه.
بهش مديوني و اون بدون اينكه منتظر ِ تشكرت بشه رفته. اما صداي اون چاه داره اذيتت مي كنه.
داره با يه گوني كهنه اما كاملا تميز و خوشبو به همه حا اميد ميده. همه رو از نوميدي توبه ميده. همه رو غسل ِ اميدواري ميده. بهش ميگي: خيلي دوستت دارم.
حالا تو مي خواي از بد بودن، از عصباني شدن، از نوميد بودن توبه كني.
خدا توبه رو آفريده تا آدما دوباره اميدوار بشن. اگه مي خوايم از نوميدي توبه كنيم، گوني ِ پر از اميد رو دوش بندازيم و بريم تو كوچه ي نوميدها.
...محمد
Excerpt: A personal stroy about hope.
0 نظر:
ارسال یک نظر