۱۳۸۶ دی ۱۵, شنبه

پیدا



امروز جزوه چهارتا از درسهام به طورخیلی ابلهانه ای توی دانشگاه گم شد . دم امتحانهاست و مهزاد مونده و حوضش ! برام مهم نیست ولی نمی دونم چرا اینقدر حالم گرفت . هی بی خودی می رفتم اینطرف اونطرف . نمی دونستم اصلا دنبال چی می گردم . دنبال دوتا آدم ، دنبال یه کلاسور خاکستری ، دنبال علم توی کلاسور! همونطور که از پله ها بی خودی می رفتم بالا و پایین یه دوستی رو دیدم . گفت سوره مزمل رو بخون حتما پیدا میشه . حالم بدتر شد . یا ایها المزمل ، قم اللیل الا قلیلا . وزن این آیه ، معناش هی تو سرم زنگ می خورد . از دانشگاه زدم بیرون . نمی دونم چم بود ، انگار خودم گم شده بودم . چند بار پام رفت توی چاله آب . کفشام پر از آب شده بود ، چشمهام هم . برام مهم نبود آدمهایی که از روبرو میان چه فکری بکنن . ای جامه به خود پیچیده ، برخیز شب را مگر اندکی . ای جامه به خود پیچیده برخیز از این
شب . ای جامه به خود پیچیده ، رها شو از این جامه و لباس و تاریکی و شب .

همانا خدای مشرق و مغرب عالم نگهبان تو خواهد بود .


_ _ _ _ _ _
خلاصه اگر این ترم ما مشروط شدیم به خدا من بچه درس خونیم جزوه هام گم شده بود!(الان دماغم میشه مثل دماغ پینوکیو!)