۱۳۸۶ بهمن ۱۶, سه‌شنبه

راستی امروز چند بار فرصت داشتی که لبخند بزنی؟؟؟؟

این روزها زیادی همه چیز را جدی گرفته ایم، زیادی به هر چیزی اهمیت می دهیم،
هر چیزی زیادی اعصابمان را تحریک می کند.
بالغ بودن را همان جدی بودن تعبیر می کنیم .
اغلب ما نوعی زندگی قالبی و بی سر و صدا را می پسندیم که در آن هیچ چیز از روال عادی خارج نشود.
عده ی کمی زیستنی پر شور و غوغایی و پیش بینی ناپذیر را بر می گزیند.
نمی دانم بر سر آن خلق و خوی بازیگوشمان آن اعجابی که روز هایمان را سر شار می کرد چه آمده است؟
از چه زمانی محفلهای دوستانه منحصر به ذکر مصبیت شد؟

در واقع محض خاطر خودمان و آنان که دوستمان دارندباید هرازگاهی بی خیالی و لاابالیگری
پیشه کنیم.
سنگینی بار دنیا مهیب تر از آن است که بتوان به دوشش کشید.
اگر حمل کردن آن به قیمت کاستن از وزن خنده و شادمانی تمام
شود نباید زیر بارش رفت.