۱۳۸۶ بهمن ۲۷, شنبه

نادیدنی هم دیدنیست!

وقتی نوشته زيبای مهزاد رو می خوندم ،این شعر هاتف اصفهانی به ذهنم اومد:



چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه نادیدنیست آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری / همه آفاق گلستان بینی
بر همه اهل آن زمین به مراد / گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد / وانچه خواهد دلت همان بینی
بی سرو پا گدای آنجا را / سر به ملک جهان گران بینی
هم در آن پا برهنه قومی را / پای بر فرق فرقدان بینی
هم در آن سر برهنه جمعی را / بر سر از عرش سایبان بینی
گاه وجد و سماع هر یک را / بر دو کون آستین فشان بینی
دل هر ذره را که بشکافی / آفتابیش در میان بینی
هر چه داری اگر به عشق دهی / کافرم گر جویی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق / عشق را کیمیای جان بینی
از مضیق جهات درگذری / وسعت ملک لامکان بینی
انچه نشنیده گوش آن شنوی / وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جائی رساندت که یکی / از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان / تا به عین الیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او / وحده لا اله الا هو