۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

گوهر هاي حكمت

آيه اي از قرآن :
قالت رسلهم افي الله شك ّ فاطرالسموات والرض ... ( ابراهيم -10)
رسولان ايشان را گفتند : آيا در خدا كه آفريدگار آسمانها و زمين است شك و ريب توان كرد ؟

يكي ميگفت :خدا ما رو بچه گير آورده كه هر موقع ما ميخواهيم يه سوالي بكنيم يه جوري آيه آورده كه آدم جرات نمي كنه سوالش رو
بپرس ِ مثلاً همين آيه كه گفته : آيا در خدا شكي داريد .
من ميگم : آره آقاجان !در خدا شكي هست ، من شك دارم .من در وجود خدا شك دارم .
و اين هم يك پاسخ عالمانه از دكتر الهي قمشه اي به اين دوست عزيز :

خدايي كه قرآن معرفي ميكند و اوصاف و اسمائي براي او بر مي شمارد از جمله آنكه با همه بندگان هست ، و هر جا رو كنيد آنجاست و نور آسمانهاو زمين است ،‌حكايت از آن دارد كه آن نور آسمانها و زمين ، همان نور وجود است كه منور حقيقي و جوهر وجودي اوست .وجود مطلق است كه به هر كجا رو كنيد او را ميبينند .وجود مطلق است كه با همه موجودات هست و در عين حال هيچ يك از موجودات نيست .
وجود معنايي ست كه به هيچ وجه شك و ترديد در حقيقت آن راه ندارد پس هر كه در خدا شك كند يا او را انكار نمايد ،‌بي گمان ماهيت ديگري را غير از وجود تصور كرده كه ميتواند در آن شك و انكار كند . خدا وجود مطلق است كه بعد از فناي هر چيز ( يعني ماهيت ) باقي است و وارث آسمانها و زمين است زيرا به عدم نمي تواند برود .وجود است كه نامتناهي است زيرا چيزي جز او نيست كه دامنه هستي او را پايان دهد .وجود است كه به تعبير حاجي سبزواري همه كائنات را از مرتبه امكان يعني استوا بين وجود و عدم بيرون مي آورد .
از اين رو خدا تصوري نيست كه عقل آن را تصديق نكند بلكه صرف تصور او مايه تصديق به وجود اوست و منكران الهيت چون تصور باطلي از خدا به ايشان ارائه شده ، آن تصور باطل را انكار ميكنند و حق با ايشان است و هيچ عاقلي، خدا را ،‌اگر درست به او معرفي شود ، انكار نميتواند كرد و نيز در يگانگي او شكي نخواهد داشت زيرا :" شهدالله انه لا اله الا هو "يعني : معني الهيت ( كه همان وجود است ) خود گواهي ميدهد بر اينكه غير از اله صاحب اصالتي در جهان نيست .
منبع : مائده هاي فرهنگي به اهتمام دكتر حسين محي الدين الهي قمشه اي
انتشارات پيك علوم - چاپ اول زمستان 85

اي جهان ديده " بود " خويش از تو
هيچ بودي ، نبوده پيش از تو
در بدايت ،‌بدايت همه چيز
در نهايت ،‌نهايت همه چيز
هستي و نيست مثل و مانندت
عاقلان جز چنين ندانندت
نظامي
اي خداي بي نهايت جز تو كيست
چون تويي بي حد و غايت جز تو چيست
هيچ چيز از بي نهايت بي شكي
چون به سر نايد كجا ماند يكي
نفس من بگرفت سر تا پاي من
گر نگيري دست من، اي واي من
عطار نيشابوري